من بعد از ده سال متاهلی واقعا از دست مامانم اینا خسته شدم
کوچکترین مسایل و بی ارزش ترین رو باید مواظب باشم و بگم بهشون چون پخش میکنند و مدااام سرزنش میکنند مخصوصا بابام
مثلا من اون هفته رفتیم خونه خواهرشوهرم مهمونی
بعد مامانم زنگ زد کجا بودی؟ گفتم خونه خواهرشوهرم
بابام شب زنگ زد دیگه باهاشون جایی نرو برای چی اینقدر با فامیلای شوهرت میری مهمونی رابطتو باهاشون قطع کن( حالا درصورتی که من اصلا با خانواده شوهرم مشکلی ندارم حتی بهم خوش هم گذشته) من نمیدونم چرا اینجوری میکنه
فرداش مادربزرگم زنگ زده کی برگشتین؟ میگم از کجا ؟ میگه از خونه خواهر شوهرت!!!
چی خوردین؟ کیا بودن؟ چرا اینکارو کردی؟ جاریت هم بود؟ عین جاریت رفتار کن که همه دوستت داشته باشن.عین جاریت بپوش لباس
( ببین چه سوالای تو مخی میپرسن هم بابام هم مادربزرگم)
اصلا به مادر بزرگم ربطی نداره من کجا رفتم مگه فضولی
دخالت میکنی
بابام برم خونشون میگه اگه خرید داشتین برین کوروش جنساش عالیه ببین صد بار تکرار میکنه من صد بار اولش هی میگم چشم سری بعد یک ماه منو ببینه هر روز ببینه زنگ بزنه اخرش تاکیید میکنه کوروش روبرید حتما