2733
2734
پنهان کاریشون واقعا برام قابل هضم نبود نمیدونم چرا اینجورن
همه چیز زندگیشون حتی مسایل پیش پا افتاده هم از دیگران مخفی میکنن
دوم اینکه بیش از اندازه وخیلی زیاد تجملاتی هستند من تو خانواده معمولی بزرگ شدم مامانم فرهنگی وبابام شرکتی
برامون زیاد تجملات به این شکل که برا اونا هست مهم نبود اما خانواده شوهرم وحشتناکنن
سال اول خیلی خیلی اذیت شدم اما کم کم عادت کردم
این چنین زیر وزبر عالم نمی ماند مدام،می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

اینکه عروس نباید با برادر شوهرش بیشتر از سلام احوال پرسی حرف بزنه با پدر شوهرم همین طور
کلا به خودشون شک دارن
وقتی تمام زندگیت شده باشه یه نفر پناه دیگه ای نداری جز اغوش خودش حتی اگه به اندازه دنیا از خودش دلگیر باشی
واسه پاتختی مامانم میخواست غذا بفرسته اینا بامن بحث میکردن کخ ما غذا نمیخوایم چون نمیتونستن فامیلاشونو دعوت کنن ازشون پذیرایی کنن ناراحت بودن اینقد به من غر زدن من خیلی خانمی کردم حرفی نزدم کارشون خیلی عجیب بود مامانم سه نوع غذا فرستاد با سالادو سبزی خوردن و ماست اینقدرم زیاد بود که کلیشو فریز کرد مادرشوهرم من بعدا از شوهرم فهمیدم فکرکرد میدونم





یا مثلا از اینکه فرهنگشون خیلی خیلی پایین بود




یا اینکه مثلا سر مادرشون داد میزدند یا کار خونه همه با مادر پیرشون بود و دختراش کار نمی کردند


ما اصلا نمی ذاریم مامانم دست به سیاه و سفید بزنه
روز اول
وقتی نهار خوردن دیدم همه بلندشدن رفتن سفره پهن هی انور و نگاه کن انورو دیدم متکا به دست اومدن و هرکی یه ور غش کرد

من ( چون تو تربیت من نبود پذیرش این رفتار)

خانواده همسرم

شوک بدی بود که فردای نامزدی خوردم

الانم همینه
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست ...
از تعارفای زیادیشون
حتی با خودشونم تعارف دارن
همش دارن به زور یکو مهمون میکنن خونشون هی به من اصرار میکنن زنگ بزن مامانت بیاد اینجا برا ناهار
به مامانت و داداشا و ابجیا بگو امشب خونه عمه روضست بیان روضه
خدا رو شکر اونا و مامانم از ما دورن و تو یه شهر دیگن
گاهی عصبی میشم از کاراشون
یا اینکه اصلا غرور و غیرت اینو نداشتند که روی پای خودشون بایستند


مثلا مادر من انقدر غرور داره اصلا زیر بار منت نمی ره ولی اینا خودشون هم سوارن هم وبال اصلا هم حس سرباری ندارن
اعتیاد سابق پدر شوهرم که تازه ترک کرده بود

اینکه دو سال بعد عروسیم فهمیدم برادر شوهرم با یه دختر دوسته همه شون میدونستن و من شب بله برون فهمیدم

اینکه اکثر مردای خانواده شون اعتیاد دارن

اینکه مردای خانواده شون اهل زن دوم و صیغه ای هستند

اینکه به عروس به چشم کلفت نگاه میکنند

کلا به من تا قبل از عروسی در باغ سبز نشون دادن و الحق خوب نقش بازی کردن
نی نی من پس کی میایی تو دل مامان زود باش دیگه خوشگلم( لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم )
همینکه منو میدید از کارایی که باید انجام بده حرف میزد الانم همینطوره
همیشه هم در اتاقاشونو میبستن انگار من میخواستم از خونشون چیزی بردارم
البته عادت گند همشونه
یه سال طول کشید تا شوهرم فهمید وقتی کسی میاد خونمون دلیل نداره هی بره دره اتاقو ببنده
یا اینکه فکر میکنن وقتی کاری دارن مردم وظیفشونه بیان کمک اینا!!!!
منکه هنوز باهاشون کنار نیومدم





بیش از اندازه کباب خوردنشون
و علاقه شدیدشون به گوووووووووشت.....

روزای اول این مدلی بودم
همسرم، پسرم، تمام ثروت و دارایی و هست و نیست منید! چشم بد ازتون دور عشقای من😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687