بچه ها من یه جاری دارم از من بزرگتره خونش جداست ولی از وقتی که من ازدواج کردم با خانواده شوهرم خوب شده قبلش میشناختم این ادمو اینجوری نبود سایه اینارو با تیر میزد خواهرشوهرا میان خونه مادرشون اینم میدونه خودشو دعوت میکنه میاد اونجا شروع میکنه تو آشپزخونه کار کردن و خودشیرینی و خندیدن و قهقهه زدن با اونا بعد مادرشوهرم هر کی براش کار کنه خوبه و هی تعریف میکنه اون زرنگه و تو تنبلی من کار میکنم نمیبینن و از اون تشکر میکنن ما تو یه حیاطیم با مادرشوهر و جونم براتون بگه این جاریم هر وقت منو میبینه یه عیب و ایرادی میگیره جلو خانواده شوهر دارم صحبت میکنم یهو می پره وسط حرف من نه تو این کلمه رو اشتباه میگی درستش اینه یا نشسته کنار من یهو میگه روسریت رو برعکس پوشیدی ها با اینکه خودم میدونم برعکسه آنقدر چشم گیر نبوده که دیگران بفهمن یا میگه بالای لبت رژی شده یا خط چشمت و کج کشیدی یا یه حرف داره نمیدونم دلیل این اخلاقش چیه خانومای با تجربه شما علت این کارش رو میدونین؟