من اصلا اجازه ندادم نظر بده، همه کارامو انجام دادم ازمون دادم مصاحبه رفتم، یه شب بش گفتم میخام فردا برم سرکار، گف بی خیال گفتم یک ساله زحمت کشیدم تو بی خیال
از ماست که برماست
منم شوهرم اوایل دوستیمون میگفت دلم نمیخواد جایی که من هستم تو کارتت بیاری بیرون ، انقد رعایتش کردم انقد فداکاری کردم که دیگه شده بود مث شوهر شما بعد از ازدواجم پول خرج نمیکرد پدرررررررررررررررم دراومد تا آدمش کردم الان خیلی بهتر شده دیگه نرماله تقریبا ولی یک سال و نیم جنگیدممممم
والا شوهرامون و خودمون قطعا باهم فرق دارن نمیشه یه نسخه پیچید ،ماه اول بعد از عقد گفتم ما دیگه ازدواج کردیم من یه وظایفی دارم تو ام همینطور و دوس دارم ماهیانه بهم یه مبلغی پول تو جیبی بدی و... یه ماه داد دو ماه نداد گفتم دوباره، گفت ندارم گفتم نداری برو اسنپ و خیلی زشته تو برمیگردی به من میگی ندارم باید به غرورت برخوره و ... من بابام نداشت هم نمیگفت ندارم میرفت قرض میگرفت و ..... خلاصه هرماه جنگ داشتیم دیگه (البته من خودم شاغلم) میگفتمم بهش من به پولش نیاز ندارم به توجه و اهمیت دادن تو نیاز دارم ، خلاااااااااصه خیلی داستان ها داشتیم واقعا هم دیالوگا یادم نیست هم خیلی مفصله - ولی اذیت شدم واقعا- واقعا هم پولی نمیداد ها فقط خیلی مقاومت میکرد ، ماهی یه تومن ولی بعد از عروسیمون واقعا میفهمم که هرچی داشته باشه دریغ نمیکنه و با تمام توان تلاش میکنه-منم دوران عقد گفتم بزار بد عادتش کردم خودم قبل از اینکه عروسی کنیم ادمش کنم
