خواهر شوهرم با خونه من ۲ ساعت فاصله داره خونش
هفته ای ۱۰ روز یه بار دکتری باید بره.
خواهر شوهرم الان ۳ هفتست خونمونه با بچه هاش . بچه هاش داد و بیداد ووو میان میگن مرغ درست کن انگار رستورانه سفارش غذا میدن منم بهشون گفتم برین خودتون بخرید من براتون میپزم . من ندارم هر روز هر روز براتون ابگوشت و مرغ ووو درست کنم .خواهر شوهرمم نمیره خونش اومده میگه تا اخر دکتریم اینجام و نمیرم . دو تا داداش دیگه هم اینجا داره اونا میان میگن بیا چن روز پیش ما بمون ۳ هفتست اینجایی گناه دارن زن داداشمون حاملست . میگه نمیام. به منم کمک زیادی نمیکنه فقط تلاش میکنه شوهرمو پر کنه برای دعوا. چن روز پیش گیر داده بود به شوهرم پیش زنت نخواب سرما خورده بیا پیش خودم بخواب. منم دست شوهرمو گرفتم گفتم بلند شو شوهرمم به خواهرش گفت اولن ک نمیتونم بدون زنم بخوابم دومن باید ازش مراقبت کنم
خلاصه هییی حرف حرف منم جوابشو میدم اما از رو نمیره جدی باهاش رفتار میکنم و حرفاشو بی جواب نمیزارم
شوهرم زنگ زده به داداشش ک بیا ابجی رو ببر بخدا خسته شدم داره حاشیه درست میکنه برام امروز برادرشوهرم اومد گفت بیا پیش من بمون بچه هام بهانه میگیرن میگن دوس داریم عمه پیشمون باشه وووو گفت نه نمیام همینجام فقط
الان ۱۰ روز دیگه دکتری داره اما میگه نمیرم میمونم تا این ۱۰ روز
ک حساب کردم با اون ۱۰ روز میشه ۱ ماه ک اینجاست
شوهرش هم اصلا براش مهم نیست همیشه اینطوری بوده از زنش خستست
ادامشو الان میزارم