آره دیگه بیچارم
خالم که هر ماه هر ماه از تهران میان اینجا خودش که فراموشی داره رو مخ آدمه پسرش دیوونس شوهرشم مثل ببخشید خرس تنبل ها اصلا عین خیالش نیست میان اینجا بیست روز میمونن
عمه هامم که جدیدا هر چند وقت میان اینجا سر ارث و میراث با بابام دعوا و جنجال دو سه شبم میمونن در حدی که انقد بیشعورن من کنکور داشتم موقع امتحانای اردیبهشتم بود اومدن اینجا کلی سر صدا و دعوا راه انداختن جنجال به پا کردن نذاشتن من درس بخونم انقد عصبی شده بودم تا چند روز پشتم درد میکرد راست نمیتونستم بشم امتحانمم نرفتم بدم هیچی نتونستم بخونم
الانم باز همون آش و همون کاسه باز میخوان گلّه ای تشریفشونو بیارن از پیش خودشون مهمونم دعوت میکنن
ببخشید دلم خیلی پر بود