مادرشوهرش رحمشو عمل کرد نمیتونست خیلی دیگ کار کنه این هم پرستاری میکرد هم کارای خونه بقیم ک آخر هفته میومدن میخوردن میرفتن تا اینک عقد دختر خالش دعوت شد شوهرش گف نمیتونی بری مریمم زنگباباش همه چیو گفت باباشم با شوهرش صحبت کرد قرار شد هر وقت ک مریم جایی میره بقیه بیان پیش مادر شوهره یکم از اون حالت ک همه کلفت میدینش خارج شد
والا داستان پند آموزی نبود ک بخواد تهش چیزی بگه فقط اینک پشیمون شده بود از ازدواجش