از همون بچگیم مامانم ادم تابع شوهر و هر چی اون بگه بود در کل خودش هم دوست نداره جایی بره اینجوری بگم که چهارسال پیش اخرین بار با من اومد بازار ..اینم بگم پاش درد میکنه ولی همش پله های خونه رو میره و نهایتا تا سوپر یا میوه فروشی بره..من باردارم ماه هفتم از طرفی سرکار هم هستم و وقتم کم کلا مادرم هم از اول ماه مادرش میاد اینجا و اخلاقش اینجوریه که فقط بدو بدو میره تا سوپر و برمیگرده و میگه مادرم تنهاس یه چیزیش میشه..در حالی که خاله هام میرن بیرون و خریداشونو راحت میکنن وقتی مادربزرگم پیششونه ..خلاصه که نمیتونه تا یه ماه بیاد منم همش شیفتم...کلا هررر وقت بگم داداشا یا بابا هستن منو تا جایی برسونن یه بااار هم تو این سی سال زندگیم نگفته حالا میپرسم یا هر چی و فقط میگه ن نمیتونن بیان کار دارن حالا من زنگ میزنم بهشون میگن کاری نداریم الان به مادرم میگم فقط باهام بیا بریم سیسمونی بگیریم من که خواهری ندارم ینی هااا پوستم کنده شد دو ساعت باهام اومد اصن حوصله نمیکنه میگه بابات گفته زود برگردم حالا خودش دلش میخواد همش خونه باشه!برای دو ساعت بازار رفتن ده بار به من گفت هیچکس نیست مارو برسونه حالا هم داداشم بود هم بابام هم سه تا ماشین 😑😑😑باز امشب وقتم ازاده بهش گفتم یه ساعت بیا میگه داداشت برنامه داره جلوی خودش پرسیدم ازش میگه کاری ندارم باز میگه صب کن شاید کاری براش پیش بیاد😐😐شاید بگین با شوهرت برو ...خیر سرم مادرم تجربه داره چهارتا لباس رو میخوام با خودش بگیرم بزرگارو با شوهرم میرم..ینی همینقد هم زیاده از مادرم بخوام؟!مادرم از بیرون فراریههه میگم افسرده میشی میگه اره راست میگی!