2733
2734
عنوان

کاش هیچ فرار نمیکردم از خونه مون😔😔

| مشاهده متن کامل بحث + 70134 بازدید | 418 پست

عموم با روي باز اومد شھرمون و منو با خودش اورد تھران اما زن عموم از من متنفر بود چون میدید عمو بینھایت به من توجه میكنه ، مرتب منوكتك میزد و جلوي ھمه خوارم میكرد عموي من آدمه ھرزه اي بود كه مست بھ خونه میامد ومعتاد بود چند بار من و به زور فرستاد تا براش مواد بیارم و لي از ھمھ بدتر این بود كه یك روز كه زن عمو و بچه ھاش خونه نبودن عمو مست خونه امد درو از پشت قفل كرد و براي نیت پلیدش شروع كرد به دویدن دنبال من به ھر بدبختي بود من خودمو به اتاقي رسوندم و درو از پشت قفل كردم زندگي برام توي اون جھنم دیگه غیر ممكن بود منم وسایلمو جمع كردم و از پنجره پریدم بیرون و فرار كردم حالا سیامك مي خوام منصفانھ قضاوت كني تو بودي بھ این خفت تن میدادي ؟.....

سیامك حیران نگاھم میكرد و پشت سر ھم سیگار میكشید .توي مغزم كلمات و جملات را پشت سر ھم میچیدم تا اگر دوباره سیامك ازم سوالي پرسید بتونم قانعش كنم دلم براي سیامك مي سوخت ولي چاره اي نداشتم سكوت عمیقي بین ما حكمفرما شده بود سكوتي كه ھرچقدر بیشتر كش پیدا میكرد بر دلشوره من اضافه میكرد سیامك پشت ھم سیگار میكشید و معلوم بود خیلي از من دلخوره. فكر میكردم سیامك تصمیمشو گرفته و منو حتما از ماشینش پیاده میكنه و بھ ھمه دروغھام پي میبره ترجیح دادم بیشتر از این خودمو خرد نكنم 

در ماشینو باز كردم تا پیاده بشم رو به سیامك كردم و گفتم :" سیامك جان لازم نیست حرفي بزني من خودم جوابمو میدونم از ھمه زحمتھایي كه امروز برام كشیدي ازت ممنونم . تو واقعا، واقعا .......بي نظیري خواستم پیاده بشم كھ سیامك مچ دستمو گرفت و با كمي ملایمت گفت :" فقط چند روز مي توني تو آپارتمان من باشي بعد از اون باید یك فكر اساسي بكني از خوشحالي نمیدونستم باید چیكار كنم ،،،از سیامك تشكر كردم و گفتم كه محبتشو ھیچوقت فراموش نمیكنم. 

سیامك لبخند جذابي زد و گفت :" خیلي خوب خودتو لوس نكن ، مي ریم آپارتمان من برو بالا لباسھاتو عوض كن بعد ناھار با ھم میریم.........

...

لباس هاتو عوض کن بعد ناهار باهام میریم بیرون من با شیطنت دخترانه اي گفتم : چاكر شما ھم ھستیم .. اطاعت میشه قربان آپارتمان سیامك بسیار شیك و تمیز بود در منطقھ زعفرانیه تھران .  معلوم بود كه بینھایت به دكوراسیون و تمیزي خونه اش اھمیت میده چیزي كه بیش از ھمه توجه منو به خودش جلب كرد قاب عكسي بود كه در اتاق خوابش به دیوار زده بود عكس سیامك و ھمسرش در لباس عروس دلم ھري ریخت پایین ، نكنه سیامك زن داره ؟اصلا به صلاحم نبود كه به روي خودم بیارم لباسھامو پوشیدم و ھمراه با سیامك به رستوران رفتیم وقتي وارد رستوران شدیم ھمه سیامك و میشناختن و با احترام تمام بھش سلام میكردن سیامك بھم گفت كه پدرش از تاجرھاي معروفه كه اكثرا ایران نیست چندین رستوران ھم در تھران داره كه سیامك اكثرا نظارت بر رستورانھاي پدرشو و كاراي حساب كتاب رستورانھا رو بر عھده داره سیامك یكبار ازدواج كرده بود و از ھمسرش جدا شده بود 

سیامك ٢ خواھر داشت كه در آمریكا زندگي میكردند سیامك تر جیح میداد كه گاھي وقتا تنھا باشه بخاطر ھمین خانه مجردي داشت ولي اكثرا به خانه پدریش مي رفت مخصوصا زمانھایي كه پدرش در سفر بود و مادرش تنھا بودتمام روز با ھم در خیابانھا ي تھران گشتیم و خرید كردیم. بودن با سیامك به من احساس قدرت میداد احساس میكردم چقدر خوش شانس بودم كه با سیامك آشنا شدم شب سیامك تا آپارتمانش رسوند و كلید رو به من داد و خودش به منزل مادرش رفت وقتي مي خواستم پیاده بشم سیامك بھم گفت :" مارال ،تو خیلي زیبایي چشمان خیره كننده اي داري امروز به من خیلي خوش گذشت و من گفتم :" عزیزم تو چشات قشنگ میبینه . سیامك میشھ یه خواھش كنم ازت گفت : آره بگو گفتم :" میشه ھر چھ زودتر برام یك كار پیدا كني ؟ دوست دارم دستم توي جیب خودم باشه . من كه نمیتونم تا ابد توي آپارتمان تو باشم باید......

من برای جای ترک های پوستی بعد از زایمانم از روغن آنتی استرچ مارک برند آنانه استفاده کردم که یک برند سوییسی بود.

 برای من واقعا مثل معجزه عمل کرد. حتما تو دوران بارداری قبل از ایجادترک ها یا تا وقتی که ترک ها هنوز قدیمی نشدن و قرمز هستن استفاده کنید که زود برطرف بشه. برای ترک های ایجاد شده با چاقی یا لاغری هم عالیه. لینکشو میزارم چون میدونم دغدغه خیلی از ماماناس .

بایدفكر یه سر پناه براي خودم باشم سیامك گفت ": باشه حتما برات یه كار پیدا میكنم . فكر میكنم نامزد دوستم سعید براي مطب جدیدش دنبال یه منشي خوش تیپ و خوشگل میگرده مطمئن باش از حالا استخدامي ، مي خواي فردا باھاش قرار 

بذارم و ھمه با ھم آشنا بشیم ؟ گفتم :" آره عالیه . سیامك جان ،محبتاتو ھیچوقت فراموش نمیكنم تو بھترین مرد روي زمیني امروز بعد از اون ھمه بدبختي وسختي دوباره لذت خوشبخت بودنو احساس كردم ، بخاطر ھمه چیز ازت ممنونم 

سیامك لبخندي زد و كلید آپارتمانو به من داد و با ھم خداحافظي كردیم.وقتي تنھا وارد آپارتمان شدم احساس استقلال میكردم احساس میكردم كه ھر كاري دلم میخواد میتونم انجام بدم ھمیشه دوست داشتم.  

احساس كردم چقدر بي كس و بدبختم ، به اون راننده تاكسي ..به پولھایي كه از دست دادم ... به مادرم به پدرم و.........فكر میكردم شاید خنده دار باشه ولي از اینكه مجبور نبودم كه دیگه خود واقعیمو و عقایدمو پشت اون چادر پنھان كنم و از اینكه میتونستم راحت باشم خوشحال بودم ھمیشه دوست داشتم مثل خیلي از دخترھا شال سرم كنم و نصف موھام از پشت سرم معلوم بشه . دوست داشتم موھامو رنگ كنم آرایش كنم مانتوي تنگ بپوشم ووو دوست داشتم میتونستم آزادانه سیگار بكشم دوست داشتم در جمعھایي باشم كه ھمه به زیبایي من غبطه بخورن ھمینطور كه ھجوم افكار مختلف به مغزم مي اومد پشت ھم از سیگارھاي سیامك میكشیدم و احساس آرامش میكردم ولي ته دلم دلتنگ پدر و مادرم بخصوص مادرم بودم 

در این دو روز چه ھا كه بر من نگذشته بود و میدونستم كه خانوادم تا حالا ھمه جارو دنبالم گشتن و تا حالا حتما نا امید شدن دیگه با ترس و لرز و تردید شماره دوستم سپیده رو گرفتم تا یك سر و گوشي آب بدم سپیده :" الو بفرمایید مارال :" الو سلام سپیده منم مارال سپیده :" مارال تویي ؟ كجایي دختر خانوادت ھمھ جارو گشتن تا تو رو پیدا كنن . مادرت بنده خدا اصلا حالش خوب نیست........مارال آدرستو بده تا پدر و مادرت از نگراني در بیان از اون طرف خط صداي فریادھاي مادر سپیده رو شنیدم كه با داد.....

2731

فریاد های مادر سپیده رو شنیدم که با بیداد گوشي رو از سپیده گرفت و با لحن بسیار تندي گفت :" دختره عوضي دیگه حق نداري اینجا زنگ بزني تو بي آبرویي . دختري كه از سر سفره عقد فرار كنه معلومه چھه جونوریه دیگھه .با كي فرار كردي؟ 

تو لایق ھمچون خانواده اي نیستي تو لایق مردني با اشك و بغض گوشي رو قطع كردم نمیتونستم دیگه این توھینھاي مادر سپیده رو تحمل كنم ولي دلم عجیب براي مادرم شور میزد.  

ولي چاره اي نداشتم و ھیچكاري از دستم برنمیامد تا صبح كابوس دیدم خواب میدیدم در چاھي ھستم كه از زیر این چاه آتیش بلند میشد و من فریاد میزدم و كمك مي خواستم ولي بھراد بالاي چاه ایستاده بود و به من مي خندید. صبح با صداي تلفن از خواب بیدار شدم سیامك بود مي خواست تاكید كنه كه براي ناھار با دوستش سعید و نامزدش قرار گذاشته از من خواست شیكترین لباسھامو بپوشم و یه كمي به خودم برسم نزدیك ظھر لباسھایي كه سیامك برام خریده بود پوشیدم انگار آرزوھاي كوچیك من داشتن بر آورده میشدن موھامو از پشت شالم گذاشتم بیرون و چندین بار آرایش میكردم و پاك میكردم اینقدر كه از این كار لذت میبردم و دوست داشتم چھرمو با آرایشھاي مختلف ببینم وقتي سیامك اومد دنبالم با ذوق گفت : واي مارال چقدر زیبا وجذاب شدي . چقدر این لباسھا بھت میاد من با حالت دلبرانه اي گفتم : ممنونم عزیزم ....چشمات قشنگ میبینه سعید دوست سیامك و رھا نامزدش آدمھاي خونگرمي بودند و خیلي بنظر زوج خوشبختي مي اومدن . رھا دختري كاملا امروزي سروزبون دار خوش تیپ بود و یك قیافه معمولي داشت كه تا منو دید گفت واي سعید ببین مارال چقدر خوشگله . سیامك شانس اوردي كه ھمچین ملكهزیبایي رو تور كردیا ھمه با ھم خندیدیم و با این حرف رھا من احساس نزدیكي بیشتري بھش كردم. میگفت اگر تو منشي من بشي حتما بیمارام بیشتر ھم میشن چون نصفه شون براي دیدن تو ھم كه شده حتما میان مطب.  و من نمیدونستم كه در برابر این ھمه اظھار لطف رھا چي باید بگم. از فرداي اون روز توي مطب دندانپزشكي رھا مشغول كار شدم. زمان به سرعت میگذشت اینقدر غرق در ظاھر و علایقم شده بودم كه كمتر احساس دلتنگي براي خانوادم میكردم .بعد از گذشت یكماه.....

بعد از گذشت یکماه اصلا قابل تشخیص نبودم كھه ھمون مارال ساده اي بودم كه با یك روسري ١٥٠۰٠ توماني و یك مانتوي ٥٠٠۰٠ توماني از شھرستان به تھران اومده بودم و از نظر ظاھر ھم خیلي عوض شده بودم براي كارآموزي توي یك آرایشگاه مشغول شدم و عصرھا به مطب رھا میرفتم و اكثرا بعد از مطب با سیامك میرفتیم یه گشتي میزدیم یا با دوستھاي جدیدم مشغول بودم سیامك از اینكه من ھر روز خودمو به یك ریخت و قیافه در میاوردم ناراحت بود ولي به روي خودش نمیاورد ولي من مثل یك تشنه اي بودم كه انگار خیال سیر شدن ھم نداشت. سعي میكردم با حرفام با بیان احساسات الكي دل سیامكو بدست بیارم سیامك تشنه محبت بود و عشق رو میشد در نگاه سیامك دید رابطه من و سیامك ھر روز بھتر میشد سیامك به من گفته بود كه از ھمسرش نوشین جدا شده چون با ھم تفاھم اخلاقي نداشتن و نوشین از نظر سیامك یك بیمار رواني بود. سیامك از لحاظ مالي پشتوانه بینھایت خوبي براي من بود بطوري كه بعد از گذشت یكماه یك سیم كارت و گوشي موبال بسیار گرون برام خرید و ھر دفعه براي لباس و لوازم آرایش مي خرید چون فھمیده بود من به تنوع در تیپك بسیار علاقه دارم و اونم دوست داشت ھمیشه با ظاھري جدید جلوي دوستاش ظاھر بشم. در آرایشگاه با خانمھاي مختلفي آشنا شدم ولي ھمیشه گرایش بهافرادي پیدا میكردم كه با ھمه فرق داشته باشن .ھم خوش پوش تر باشن ھم یه جورایي مثل خودم باشن. با سارا و شقایق در آرایشگاه اشنا شدم از اون دختر پولدارھاي غرب تھران بودن كه خانه مجردي داشتن. من از اینكه احساس میكردم 

دوستاي به این باحالي و شاد وشیطوني دارم خوشحال بودم و كم كم سعي میكردم من ھم خیلي از رفتارھا و تكه كلامھاي اونھارو تقلید كنم اغلب آرایشگاه رو دودر میكردیم و میرفتیم استخر و سینما و فالگیر و...... یك روز در مطب رھا مشغول به كارم بودم كه احساس كردم اصلا حالم خوب نیست سرم گیج میرفت و دایما حالم بھم مي خورد. رھا متوجه این شد كه من حالم خوب نیست با سیامك تماس گرفت تا بیاد دنبالم.رھا گفت :" مارال جان زنگ زدم به دوستم شادي كه پزشكه ......


رها گفت:مارال جان زنگ زدم به دوستم شادی که پزشکه سفارشتو كردم الان كھه سیامك اومد باھم برید اونجا. منم از احوال خودت با خبر كن حتما با من تماس بگیر عزیزم سیامك بعد از نیم ساعت ھراسان اومد

سیامك :" واي عزیزم چي شده ؟من صبح كھه خواستم برسونمت آرایشگاه احساس كردم حالت خوب نیست باید استراحت میكردي. رھا آدرس شادي رو به سیامك داد و به اتفاق بھه درمانگاھي كه دوست رھا اونجا كار میكرد شادي كمي منو معاینه كرد و بھم یك سرم وصل كردن و ازم آزمایش خون گرفتنو سفارش كرد كه زود جواب آزمایش و بدن سیامك مدام قربون صدقم مي رفت و موھامو نوازش میكرد. بعد از یكساعت شادي اومد تو اتاق و خواست كھ با سیامك صحبت كنه 

سیامك پیشوني منو بوسید و از اتاق خارج شد ولي برگشتن سیامك خیلي طول كشید سرمم دیگه تموم شده بود ولي خبري از سیامك نبود از یكي از پرستارھا پرسیدم :ببخشید این آقایي كه با من امده بودن اینجارو شما ندیدي؟

پرستار كمي فكر كرد و گفت : ھمون آقایي كه پیراھن خاكستري تنشون بود ؟چرا .... ایشون با خانم دكتر صحبت كردن كردن . نمیدونم خانم دكتر چي بھشون گفتن كھ خیلي ناراحت شدن و رفتن با تعجب پرسیدم : رفتن ؟من منتظرشم كه باھم بریم خونه .. میشه دكتر موسوي رو ببینم با سر علامت مثبت داد و من رفتم اتاق شادي تا ببینم چه اتفاقي افتاده پرسیدم : سیامك كجا رفته ؟ چي شده شادي جون ؟ مگه من چمه كه به سیامك گفتین ناراحت شده؟ شادي لبخندي زد و جواب آزمایش و بطرفم دراز كرد و گفت : مباركه داري مادر میشي. فكر كنم شوھرت از بچه زیاد خوشش نمیاد چون وقتي شنید اینگار بھش شوك وارد شده . ولي خوشگل خانم حتما بچتم مثل خودت خوشگل میشھا دنیا روي سرم خراب شده بود بیچاره سیامك . تنھا مردي بود كه مثل یك برادر بامن برخورد كرد و اینقدر قابل اعتماد بود .. حالا باید این قضیه رو چطوري جمع و جور میكردم یك ماشین دربست گرفتم و خودمو به خونه سیامك رسوندم ولي سیامك اونجا نبود...

....

سیامک اونجا نبود ، دلم مي خواست بھش زنگ بزنم وازش گلھه كنم كھه چرا منو با اون حالم تو درمانگاه تنھا رھا كرد و رفت ولي دستم به طرف تلفن نمي رفت میدونستم كھه اون براي این كارش دلیل داشته واتفاقا حق رو ھم بھش میدادم نمیدونستم چطور میتونم این ماجرا رو جمع و جور كنم.

 تو این افكار بودم كه زنگ موبایلم به صدا دراومد ، رھا بود.  رھا : الو مارال سلام منم رھا 

مارال : سلام رھا جان خوبي؟ رھا : آره خوبم ولي انگار تو بھتري . شنیدم داري مادر میشي مارال : تو از كجا خبردارشدي ؟ رھا :من زنگ زدم به درمانگاه خواستم احوالتو از شادي بپرسم شادي ھم ھمه چیزو بھم گفت ..........مارال تو واقعا آدم پستي ھستي !!!!!!!!! مارال : رھا این چه طرز حرف زدنه مي فھمي داري چي میگي؟ رھا : خیلي پررویي ، اصلا انگار نه انگار كه چیزي شده . 

بیچاره سیامك اون از وقتي از درمانگاه اومده رفته پیش سعید و زار زار داره گریھ میكنه . من ھیچوقت اونو به این حال و روز ندیده بودم 

مارال : آخه چرا ؟ مگه حالا چي شده ؟ بخاطر اینكه من باردارم ؟ رھا : یعني تو نمیدوني چي شده یا مي خواي خودتو به موش مردگي بزني . سیامك اصلا بچه دار نمیشه بیچاره ، تو، تورتو بدجایي پھن كردي مارال : چي میخواي بگي رھا ؟ متوجه ھستي چھ تھمتي داري به من میزني رھا :آره خوب میدونم ، تو یك آدم بي ھویت فراري ھستي بیچاره سیامك كه به تو جا ومكان داد اصلا تو میدوني چرا نوشین وسیامك از ھم جدا شدن ؟ چون نوشین عاشق بچه بود و سیامك بچه دار نمیشد براي درمان به كشورھاي خارجي ھم رفتند ولي ھمھ متفق القول گفتند كه احتمال بچه دار شدن سیامك صفره . نوشین ھم از سیامك طلاقشو گرفت و با یك نفر دیگه ازدواج كرد . حالا بازم میخواي انكار كني؟ من شرم دارم كه تو از جنس مني .. سیامك میگفت تو از مردھا گریزاني و به ھیچكدوم اعتماد نداري اون با رفتاراش میخواست به تو ثابت كنه ھنوز مردانگي نمرده و ھمه مردھا مثل ھم نیستن بخاطر ھمین مثل یك برادر با تو رفتار می‌کرده.....

سیامک مثل برادر باتو رفتار میكرده و بعد از اینكه تو رفتي خونش ھمیشه خونه پدر ومادرش میمونده شبھا و كلا اون خونه رو در اختیار تو گذاشته بود ولي تو ، مارال لیاقت عشق پاك اونو نداشتي و از آزادي كه در اختیارت گذاشت تو سو استفاده كردي.... تو لایق مردني .........لایق مردن رھا حرفھاشو زد و گوشي رو قطع كرد.

درھا یكي یكي روم بسته میشد از این موجود نا خواسته كه در وجودم بود متنفر بودم . چقدر ھمیشه آرزوي مادر شدن داشتم چقدر تو رویاھام آرزوي یه دختر سفید و كپل و داشتم ..........و حالا تك تك آرزوھام مرده بودن براي بار دوم زندگي احساس خوشبخت بودن رو ازم گرفت به یاد اون راننده تاكسي افتادم و اون شب وحشتناك و حرفھاي اون راننده كه شیطان رو میشد توي چشماش دید. باید ھمه جریانو براي سیامك تعریف میكردم باید بھش میگفتم كه از اعتمادش سواستفاده نكردم . در اون لحظه احساس میكردم چقدر به سیامك علاقھ دارم و به حمایتش احتیاج دارم گوشي رو برداشتم و به موبایل سیامك زنگ زدم مارال : الو سلام منم مارال . آقا سعید شمایید ؟میشه خواھش كنم گوشي رو بدید بھ سیامك سعید : سیامك حالش خوب نیست و نمي خواد با شما صحبت كنه 

مارال : آقا سعید تو رو بھه ھركسي ميپرستید گوشي رو بدید به سیامك من باید باھاش صحبت كنم و خیلي چیزارو براش تو ضیح بدم سعید قبول كرد ..بعد از یك سكوت طولاني سیامك گوشي رو از سعید گرفت با صداي گرفتھ كه میشد ناراحتي رو توش احساس كرد مارال :الو عزیزم . بخدا تو در مورد من اشتباه میكني من عاشقتم و دوستت دارم من ھیچوقت به تو خیانت نكردم من از اعتماد تو سو استفاده نكردم سیامك : ببین ، دیگه نمي خوام صداتو بشنوم تو در حق من خیلي بدي كردي جواب خوبیھاي من این بود ؟مارال : به جون عزیزت اشتباه میكني سیامك بذار برات توضیح بدم ، تو كه ھمیشه منطقي بودي عزیزم سیامك فریاد زد : بس كن دیگه ، اینقدر عزیزم عزیزم به من نگو ..  دیگه چي رو میخواي توضیح بدي ؟میخواي بازم به اون دروغات ادامه بدی...

..

میخوای باز به دروغات ادامه بدي ؟

تو یه دختر فراري ھستي مارال ، اینو خیلي وقته میدونم وقتي عكستو جزء گمشده ھا توي روزنامه دیدم ، ولي من احمق اینقدر عاشقت شده بودم كه راضي نشدم كھ به كسي خبر بدم من چشمامو روي ھمھ چیز بسته بودم ، من حتي مي خواستم روز تولدم از تو خواستگاري كنم حالا ھم از خدا ممنونم كه زودتر منو متوجه اشتباھم كرد تو یھ آشغالي كه با فریب خودتو به من نزدیك كردي ھمین الان وسایلتو جمع میكني و از خونه من میري بیرون تو لیاقت محبتھاي منو نداشتي .. ازت متنفرم مارال ، متنفر ، تك تك وسایل خونمو میام چك میكنم كه چیزي ازش كم نشده باشه . صبح كه اومدم اونجا نمي خواي چشمم به ریختت بیافته و اگر ھنوز اونجا بودي خودم تحویل پلیس میدمت. 

مارال : الو الو سیامك جان بذار برات توضیح بدم تو رو بھ كسي كه مي پرستیش قطع نكن.  

گوشي رو گذاشتم و زار زار شروع به گریه كردم . خفت و خواري از این بیشتر؟من كه زماني ھمه بھم نازكتر از گل نمیگفتن حالا چقدر بدبخت شده بودم . با صداي بلند بھراد و نفرین كردم و اون راننده تاكسي كه باعث بدبختي من شدن و آرزو كردم كاش ھیچوقت یك زن نبودم.  كاش یك مرد بودم كاش نذر ونیازھاي پدرو مادرم ھیچوقت برآورده نمیشد و خدا بھشون دختر نمیداد تمام طول شب راه رفتم ،بلند بلند گریه كردم و از خدا گله كردم به این فكر میكردم كه در این شرایط سخت باید چیكار كنم . از خدا كمك خواستم كه راھي رو جلوي پام قرار بده.  اینقدر خسته و پریشان حال بودم كه بالاخره صبح ساعت ٦ تازه خوابم برد ساعت ١١ صبح با صداي زنگ شقایق از خواب بیدار شدم . من فكر كردم كه سیامك. با عجله پریدم روي گوشي و گفتم : الو سیامك جان میدونستم زنگ میزني تمام دیشب منتظر تماست بودم شقایق از اون طرف خط بلند بلند زد زیر خنده گفت : بابا سیامك جان كیه ؟ منم شقایق جان .......آدممم اینقدر دوست پسر ذلیل نوبره .........پایي بریم استخر از اونورم با یه اكیپ توپ بریم دربند؟.....

.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687