بایدفكر یه سر پناه براي خودم باشم سیامك گفت ": باشه حتما برات یه كار پیدا میكنم . فكر میكنم نامزد دوستم سعید براي مطب جدیدش دنبال یه منشي خوش تیپ و خوشگل میگرده مطمئن باش از حالا استخدامي ، مي خواي فردا باھاش قرار
بذارم و ھمه با ھم آشنا بشیم ؟ گفتم :" آره عالیه . سیامك جان ،محبتاتو ھیچوقت فراموش نمیكنم تو بھترین مرد روي زمیني امروز بعد از اون ھمه بدبختي وسختي دوباره لذت خوشبخت بودنو احساس كردم ، بخاطر ھمه چیز ازت ممنونم
سیامك لبخندي زد و كلید آپارتمانو به من داد و با ھم خداحافظي كردیم.وقتي تنھا وارد آپارتمان شدم احساس استقلال میكردم احساس میكردم كه ھر كاري دلم میخواد میتونم انجام بدم ھمیشه دوست داشتم.
احساس كردم چقدر بي كس و بدبختم ، به اون راننده تاكسي ..به پولھایي كه از دست دادم ... به مادرم به پدرم و.........فكر میكردم شاید خنده دار باشه ولي از اینكه مجبور نبودم كه دیگه خود واقعیمو و عقایدمو پشت اون چادر پنھان كنم و از اینكه میتونستم راحت باشم خوشحال بودم ھمیشه دوست داشتم مثل خیلي از دخترھا شال سرم كنم و نصف موھام از پشت سرم معلوم بشه . دوست داشتم موھامو رنگ كنم آرایش كنم مانتوي تنگ بپوشم ووو دوست داشتم میتونستم آزادانه سیگار بكشم دوست داشتم در جمعھایي باشم كه ھمه به زیبایي من غبطه بخورن ھمینطور كه ھجوم افكار مختلف به مغزم مي اومد پشت ھم از سیگارھاي سیامك میكشیدم و احساس آرامش میكردم ولي ته دلم دلتنگ پدر و مادرم بخصوص مادرم بودم
در این دو روز چه ھا كه بر من نگذشته بود و میدونستم كه خانوادم تا حالا ھمه جارو دنبالم گشتن و تا حالا حتما نا امید شدن دیگه با ترس و لرز و تردید شماره دوستم سپیده رو گرفتم تا یك سر و گوشي آب بدم سپیده :" الو بفرمایید مارال :" الو سلام سپیده منم مارال سپیده :" مارال تویي ؟ كجایي دختر خانوادت ھمھ جارو گشتن تا تو رو پیدا كنن . مادرت بنده خدا اصلا حالش خوب نیست........مارال آدرستو بده تا پدر و مادرت از نگراني در بیان از اون طرف خط صداي فریادھاي مادر سپیده رو شنیدم كه با داد.....