گنهکاری برگشت به سمت امامش...
گناهش بزرگ بود، اما برگشت، چون مهربانی امامش را میشناخت...گفت:هل لی من توبه؟...
و امام، مشتاقتر از پدری که منتظر برگشت فرزند است، آغوش باز کرد و بلی گفت.
گفت:من بودم راه و آب را بر شما بستم.
امام گفت: هرچه با ما کردی را فراموش کن... اینجا کسی به چشم گذشته به تو نگاه نمیکند...
بيا و بنشین پیش بقیه،حالا فرقی با آنها نداری ...
وقت رفتنش، امام گریه کرد ...وقتی افتاد،
امام به بالینش رفت.با او مثل پسرش رفتار کرد...گفت،راضی شدم...و حر در آغوش امامش با لبخند رضایت او از دنیا رفت...
گناهت هرچقدر بزرگ باشد، میتوانی برگردی
میتوانی حر امام زمانت شوی...
بگو یا صاحب الزمان، مرا ببخش، من بودم دل شما را شکستم... وقتی حر شدی، امامِ تو مثل حسین علیه السلام،بااشتیاق آغوش بازمیکندومیگوید،فراموش کن گذشته را...
حر برای با امام بودن، جانش را داد...
و تو فقط«خواستههای نامربوط دلت»را کنار بگذار،
آن وقت برگرد به سمت خیمهی صاحبت...
فقط یادت باشه همیشه فرصت نداری!..
حر اگر کمی صبر میکرد، شاید فرصت برگشت نداشت...
همین الان بگو، هل لی من توبه...؟
با نوشتن اتحاد_ما_رمزظهور# درثواب تاپیک شریک بشیم