یه داستان میخوام تعریف کنم براتون زمانی که تازه ۱۸ سالم بود و تا حالا مرد از نزدیک ندیده بودم😂با یه پسری آشنا شدم ۲۷ سالش بود و خلاصه چند بار بیرون همو دیدیم
من خیلییی بهش وابسته شده بودم میمردم براش
این لاشی قبل من یه دوست دختر عملی ژلی داشت از اینا که شبا میمونن😂
خلاصه اینکه یه مدت فهمیدم فالوش کرده و اینا ولی آنقدر دوستش داشتم گفتم حتما منظور نداره
تا اینکه گفت من رابطه جنسی میخوام من گفتم نه نمیشه گفت ازدواج میکنیم بعدش چه اشکال داره الان یا یکسال دیگه و ما د خو ل نداریم و چیزیت نمیشه من فقط گذاشته بودم بوسم کنه
دیگه کم کم داشت گولم میزد منم انقدر دوستش داشتم واقعا داشتم باورش میکردم
