مادرم هر سه شنبه میره خرید، برادر کوچکم هم باهاش میره، و از اون جا براش ساندویچ میخره، منم خیلی دلم ساندویچ میخواد، چند هفته بود با خودم کلنجار میرفتم بهش بگم، بالاخره این هفته دلو به دریا زدم و بهش گفتم، از بازار برا منم ساندویچ میخری، جواب داد کارم به جایی رسیده که ساندویچ هم براتون بخرم، درد رو بخورید، بعد نفرینم کرد و سرصدا راه انداخت، و منم فرار کردم حیاط پشت خونمون یه راه رو تنگ هست اونجا، نشستم، دلم بدجورشکست، خیلی ناراحت شدم، یعنی خریدن یک ساندویچ اینقدر سخته که دل بچتو بشکنی،
باورم نمیشه این رفتارش،
از اون بدتراین که امید داشتم شاید عصبانی بوده یه چیزی گفته، ولی میخره...
اما وقتی اومددیدم مثل همیشه برا برادرم خریده فقط 😭😭😭😭