سلام قراره از طرفه مدرسه بریم باغ بانوان اردوی مادر دختری گفتن خوراکی و نهار هر کس با خودش بیاره،حالا به نظرتون چی ببرم که بارم سنگین نباشه چون یه بچه بغلی دیگه هم دارم،
و اینکه تو این اردوها هر کس نهار خودش رو میخوره یا سفره باز میکنن باید تعارف کنیم به بقیه باید بیشتر ببریم،هیچ ایده ای ندارم کمک کنید🥲🥲🥲
لطفا برای نیت دلم یه صلوات به درگاه خداوند بفرستید و هدیه اش کنین به شهید ابراهیم هادی❤خدایا دورت بگردم اینقدر خوبی♥شکرت خدا تو زندگیم عشق پاک دارم♥♥♥♥♥وخدایـے ڪہ اسپانسر تمام آرزوهامونه: 🔗♥ماکه دل به الله بستیم الله داند و کارش💎خدایاشکرت برای سقف بالا سرمون برای تن سالمم برای نعمت هایی بهم دادی شکرت خدا جونم♥الحمدالله♥حسبی الله و نعم الوکیل♥خدایا ممنونم بابت عشقم ♥
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
از خدامه نرم مگه دخترم ول میکنه از دیروز اصرارو گریه 😬
نه برو عزیزم گناه داره🥲🥲🥲 بچه دوست دادن
ناهار سالاد ماکارانی یا الویه درست کن یا کتلت
خوراکی هم چای بردار و شکلات برای چایی واسه بچه هام کیک شکلاتی خیس درست کن 😋😋
زنده باد اشتباهات من...که بیپروا بهت گفتم دوستت دارم وُ تو رَم کردی... که خلافِ نظرِ خانواده رفتم دنبال علاقهم و بعد با مغز خوردم زمین وُ برگشتم وُ از صفر شروع کردم که شب امتحان نشستم فیلم دیدم و رفتم چرخیدم الکی وُ بعدش گند زدم. که بیحساب کتاب پولامو خرج کردم وُ خوردم به یه پیسیِ سنگین.که گفتم رفیقمه،از گوشت و پوست و خون گذاشتم براش اما همون آدم با پوستی که از من کَندن واسه خودش پیراهن دوخت...ببین هر طوری دلت میخواد قضاوتم کن. اما تو چه میدونی من اون لحظات چقدر زندگی کردم!زنده باد اشتباهات من. که توی تنهایی بغلشون میکنم. یه بغلِ محکم... اونا سهم منن از زندگی. من اون لحظات احساس زنده بودن داشتم. میفهمی؟؟؟؟؟؟
زنده باد اشتباهات من...که بیپروا بهت گفتم دوستت دارم وُ تو رَم کردی... که خلافِ نظرِ خانواده رفتم دنبال علاقهم و بعد با مغز خوردم زمین وُ برگشتم وُ از صفر شروع کردم که شب امتحان نشستم فیلم دیدم و رفتم چرخیدم الکی وُ بعدش گند زدم. که بیحساب کتاب پولامو خرج کردم وُ خوردم به یه پیسیِ سنگین.که گفتم رفیقمه،از گوشت و پوست و خون گذاشتم براش اما همون آدم با پوستی که از من کَندن واسه خودش پیراهن دوخت...ببین هر طوری دلت میخواد قضاوتم کن. اما تو چه میدونی من اون لحظات چقدر زندگی کردم!زنده باد اشتباهات من. که توی تنهایی بغلشون میکنم. یه بغلِ محکم... اونا سهم منن از زندگی. من اون لحظات احساس زنده بودن داشتم. میفهمی؟؟؟؟؟؟