2733
2734

چند روز پیش عمه ام و دخترش و دامادش و بچه هاشون و پسرش و عروسش که بچه ندارن چهارساله ازدواج کردن همه از یه شهر دیگه اومدن چند روز خونه بابام موندن یه ناهارشو رفتیم تو طبیعت نشستم من شوهرم نبود شیفت بود بعد همه نشسته بودن اینجا که ما رفتیم بشینیم اب تصفیه همه چی بود من میخاستم برم اب بیارم بعد تنها بودم گفتم به دختر عمه ام باهام بیاد گفت دستم بنده بعد پسرعمه ام گفت من باهاات میام گفتم باشه تا رفتیم و برگشتیم یکم طول کشید وقتی برگشتیم زنش کلا تو قیافه بود قهر کرد همون روزم میخاستن برگردن شهرشون با یه حالت سرسنگین خدافظی کرد الان باید چیکارکنم که ازم دلگیر نباشه 😶😶😶

2731

من بودمم همینطوری رفتار میکردم

نیمی از نگرانی‌ ها و اضطراب‌ های ما مربوط به نظر دیگران است، ما باید این خار را از بدن خود بیرون بکشیم، نظر دیگران تصوری خام یا یک وهم است که هر لحظه میتواند تغییر کند نظر دیگران به نخی بند است و ما را برده ی آنان می کند،برده ی نظراتشان و بدتر،برده ی آنچه وانمود میکنند به نظرشان می رسد... 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز