داداشم باید بیمارستان اعصاب و روان بستری بشه.. صفحه 3

مریم12661

مدیر استارتر

عضویت: 1390/06/02

تعداد پست: 2181

البته بعید می‌دونم طولانی بخوان بستری کنن احتمالا در حد چندروز باشه.. ولی هنوز اطلاع دقیقی ندارم..

همین که مامانم خبر داد اومدم تحقیق کنم ببینم اصلا چه شرایطی داره 🥲 استرس گرفتم 😥

1402/09/13

|

11:43

0 نفر لایک کرده اند ...

جيران٢

عضویت: 1401/11/02

تعداد پست: 8062

برادرتون کدوم بیمارستان هستن ؟ شرایطشون چطوریه ؟ مثل بیمارستان های دیگه فقط تخت داره یا امکانات بیشت ...

ببین برادر من وضعش خیلی داغون بود اصلا قابل مقایسه با برادر شما نیس

بله بیمارستانه دیگه اصلا نگران نباشین اولش دلتون میسوزه ولی بعدا حالش خوب میشه میاد بیرون

اونجا دارو هاشونو ب موقع میدن روانشناس باهاشون صحبت میکنه لازم باشه ب یه سریا شوک مغزی میدن اصلا جای نگرانی نیس

❌آقایون درخواست دوستی ندن❌

1402/09/13

|

11:45

1 نفر لایک کرده اند ...

مریم12661

مدیر استارتر

عضویت: 1390/06/02

تعداد پست: 2181

ببین برادر من وضعش خیلی داغون بود اصلا قابل مقایسه با برادر شما نیس بله بیمارستانه دیگه اصلا نگران ...

الهی 😥😥😥

1402/09/13

|

11:46

1 نفر لایک کرده اند ...

مریم12661

مدیر استارتر

عضویت: 1390/06/02

تعداد پست: 2181

مثل بیمارستان اتاق خصوصی می‌شه گرفت که پیشش باشیم؟؟ اگه بشه من با اینکه بچه کوچیک دارم از شهرستان حاضرم برم پیشش بمونم ..

1402/09/13

|

11:47

0 نفر لایک کرده اند ...

اكرم20

عضویت: 1398/09/13

تعداد پست: 4335

داداش من ۳۰ سالشه، سنین پایینتر مشکل زیادی نداشت، یعنی بچشم نمیومد شاید، فقط یکم عصبی تر از همسن هاش ...

همين ها رو به دكترش بگو . برو بگو برادرم اينجوريه . نمياد دكتر . يواشكي ازش فيلم بگيريد . نشون دكتربديد . بگيد هر سؤالي ميخواي ازش بپرسي بگو تا ما بريم ازش بپرسيم . نميزاريم بفهمه براي دكتر ميخواييم . هر دارويي ميخواي تجويز كني يواشكي ميريزيم تو غذا به خوردش ميديم . آرومتر كه شد مياريمش حضوري ببينيش . چند تا هم كيت تشخيص اعتياد بگيريد . الكي بگيد چاه گرفته . يه قوطي بياريد بگيد ادرار كن تو قطي بزاريم كنار كه چاه باز شد بريزيم بره . كيت بزنيد به ادرارش ببينيد مواد مصرف نميكنه ؟ اول دليلشو بفهميد بعد يه اقدام اساسي كنيد .

1402/09/13

|

12:13

1 نفر لایک کرده اند ...

کاررلا

عضویت: 1400/03/23

تعداد پست: 8340

[QUOTE=319648687]این شرایطی که گفتی نیاز به بستری نداره حتی ممکنه بدترش بکنه داروهای لازم رو براش بگ ...

ببخشید میشه درخواستم رو قبول کنید

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

1402/12/25

|

17:35

0 نفر لایک کرده اند ...

نگهبانان

عضویت: 1402/10/19

تعداد پست: 1457

میشه تاپیک اولمو گزارش بزنید

دوسپسر دیوانه ام شک کرده ب خدا میکوشتممم ترووووخدا

1402/12/25

|

17:36

0 نفر لایک کرده اند ...

mahsa04

عضویت: 1401/12/06

تعداد پست: 3149

توانبخشی ها خیلی خوبن مخصوصا اگر خصوصی باشن کلاس موسیقی و نقاشی و رقصو همه چی داره من یمدت کار ...

چی چرت میگی

1402/12/25

|

17:36

0 نفر لایک کرده اند ...

شبگرد002

عضویت: 1397/10/13

تعداد پست: 43416

داداش من ۳۰ سالشه، سنین پایینتر مشکل زیادی نداشت، یعنی بچشم نمیومد شاید، فقط یکم عصبی تر از همسن هاش ...

زنگ بزن میان میبرنش

فقط 4 روز به تولد باقی مونده !

1

5

10

15

20

25

30

35

40

تیکر هدفمه حامله نیستم.تویی که داری این امضا رو میبینی...آره خود تو یه لبخند گشاد بزن اینجوری آفرین الاان خوشگل شدی دیگه نشینی غصه بخوریا همه چی درست میشه...

1402/12/25

|

17:37

0 نفر لایک کرده اند ...

mahsa04

عضویت: 1401/12/06

تعداد پست: 3149

من بستری بودم اونم بخاطر بی گناهی اونجوری که نو ذهنت نیست بفهم اسی دیگه اون آدم سابق نمیشه مثل من دیگه دنیاش تیره میشه

1402/12/25

|

17:37

0 نفر لایک کرده اند ...

marya1379

عضویت: 1398/02/05

تعداد پست: 28862

داداش من ۳۰ سالشه، سنین پایینتر مشکل زیادی نداشت، یعنی بچشم نمیومد شاید، فقط یکم عصبی تر از همسن هاش ...

شاید اعتیاد داره

انجا یک قهوه خانه بود ٫اما ننشستم به نوشیدن دوتا استکان چای چرا ؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آنجا می نشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم ؟ عجله٫٫همیشه عجله !!!!کدام گوری میخواستم بروم؟من به بهانه رسیدن به زندگی ٫همیشه زندگی را کشته ام

1402/12/25

|

17:38

0 نفر لایک کرده اند ...

کاررلا

عضویت: 1400/03/23

تعداد پست: 8340

من بستری بودم اونم بخاطر بی گناهی اونجوری که نو ذهنت نیست بفهم اسی دیگه اون آدم سابق نمیشه مثل من دی ...

چرا بستری بودید ؟چند وقت بستری بودید؟

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

1402/12/25

|

17:38

0 نفر لایک کرده اند ...