ادامشو میگم
گفتم قول دادی بهم دیگه منو توی چنین موقعیتی نذاری گفت یادم رفت و این حرفا
منم یهو به خودم اومدم که دارم دست پاچه خونه مرتب میکنم و بچم از صدای بحث ما جیغ میزنه
دست از کار کشیدم رفتم بچم رو بغل گرفتم آرومش کردم
بعدش اوندم و براش غذا گذاشتم و بعدشم با بچم رفتیم اتاقش بازی کردیم شوهرمم دستپاچه خونه رو مرتب میکرد
من آدمی هستم که دشمنم مهمونم باشه احترامش میذارم ولی خیلی حس بدی نسبت به سرزده اومدنشون دارم حس میکنج میان مچ گیری!!!
وقتی اومدن ۵ دقیقه توی اتاق معطل کردم خودم رو و لباسم عوض کردم و رفتم احوال پرسی و خوشامد گویی اصلا اخم نکردم مادرشوهرم گفت بچه رو بیار بغلم کنم بردمش و همینطور گفتم پسرم میگه خوب شد اومدین عزیز چون فردا میرم مهجونی و الان میخواستم برم حمام خوبه مادر با هم ببریمش حموم یه مکث کرد گفت باشه منم گفتم پس برم لباساش آماده کنم و من برم حمام تا حمام براش گرم بشه شما بیارش
ادامه داره