2733
2734
عنوان

چجوری از شوهراتون پول زیاد میگیرین

| مشاهده متن کامل بحث + 474 بازدید | 54 پست
میگید الان چجوری پول بگیرم ازش دوران نامزدی خوب بود هرچقد میخاستم فوری میفرستاد الان ولی تز ۲۰۰ تومن ...

شک نداری بهش؟ حسم میگه سرش گرمه!

حال دل من خوب نمیشود که نمیشود که نمیشود... میگذره...ولی ردش میمونه💔تو الان شیرینی یه محفلی👎👎👎

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

اجازه نمیده شوهرم گاهی وقتا صبحا میام زود زنگ میزنه چیکار میکنی اونجا پاشو برو تنها نمون

بگو شوهر نکردم که دائم ور دل خونوادم باشم 

اوناهم شاید کار داشته باشن شاید جایی بخوان برن شاید کسی بیاد خونشون 

چقد کارت اشتباهه بشین تو خونت تا خرجتو بده 

ساده دل فک میکنی نگران تنهاییته نخیر میدونه اگه خونه بمونی باید خرجتو بده ولی بری خونه پدرت انقد شعور نداره که خرجتو نندازه گردن اون بنده خدا

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
شک نداری بهش؟ حسم میگه سرش گرمه!

نه بابا واقعا دوسم داره و میشناسمش و اونجوری نیستش کار و زندگی خیلی از پسرای فامیلمونم اینجوریه که محل کار شوهرشون یجای دیگست فقط اونا خونه پدرشوهر میمونن مث من نیستن

خدایا فقط خودت رهامون نکن🥺🥺
چیکار کنم چی بهش بگم بده اخه بخدا بابام نداره ولی جیکش در نمیاد بعضی وقتا مامانم به شوخی متلک مینداز ...

به شوهرت بگو من ازدواج کردم همه چیزم وظیفه توئه نه خانوادم، قرار بود خرجتو بدن چرا ازدواج کردی پس بهش بگو اینارو یعنی چی در ماه سه روز میاد، خونه پیداش نیست خرجی ندارین پس پولی که کار میکنه چی میشه، چند روز هم برو خونه مادر شوهرت بمون. 

بگو شوهر نکردم که دائم ور دل خونوادم باشم  اوناهم شاید کار داشته باشن شاید جایی بخوان برن شاید ...

بخدا برای اونام دردسرم پسرای فامیل میان اونجا شوهرم زنگ میزنه الم شنگه بپا میکنه که چرا وقتی زن من اونجاس پسر میاد خونتون یا وقتی میخان برن خونه فامیل مهمونی و شب بمونن من اواره میشم نمیدونم چیکار کنم نه اجازه رفتن دارم نه اجازه تنها موندن تو خونه

خدایا فقط خودت رهامون نکن🥺🥺
نه بابا واقعا دوسم داره و میشناسمش و اونجوری نیستش کار و زندگی خیلی از پسرای فامیلمونم اینجوریه که م ...

این چه ازدواجیه اخه؟؟ یعنی چی که خودشون جای دیگه کار کنن شماها خونه پدر یا مادرشوهرتون بمونین؟؟

خب هدفتون از ازدواج چیه؟؟

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
به شوهرت بگو من ازدواج کردم همه چیزم وظیفه توئه نه خانوادم، قرار بود خرجتو بدن چرا ازدواج کردی پس به ...

برادر شوهرم معتاده اونا خونشون هرروز معتاد رفت و امد داره و هرروزم بحث دارن وضع مالیشونم که دیگه بدتر هیچی ندارن هرچیم داشته باشن پسر معتادشون خرج میکنه

خدایا فقط خودت رهامون نکن🥺🥺
خسته شدم بخدا سرما خوردم بابام کارتش خالی بود نتونست برام قرص بگیره به شوهرمم چندروزه میگم پول قرصم ...


اون اسمش شوهر نیست البته

بگو میخوام بیام پیش خودت زندگی کنم الدنگ

یه جایی خوندم که می‌گفت : هیچ وقت یک مادر رو سرزنش نکنید، چون خودش خیلی بهتر از شما این کارو بلده... هر روز یک احساس سنگینی و غم داره که مدام تکرار میکنه :کاش بیشتر بودم، کاش بهتر بودم و کاش مهربون تر بودم🥺🥺🥺❤وقتی یکی رو میبینین بچه اش کارغلطی کرده هی بش نگید چرا نگفتی،چرا باش حرف نمیزنی،شاید اون بچه...اونوخ بااین حرف دل مادرشوخون میکنی 🧡خدایاشکرت❤🧡پروفایلم نون خالی گذاشتم،دلتون نخواد😐/مهتابی سوخته سابق،حالا کسیم نمیشناسه ها،کلا من گمنامم🥺/😔خون میچکد از دیده در این کنج صبوری ،این صبر که من میکنم افشردن جان است😔/یه صلوات مهمونم کنین🧡❤/
این چه ازدواجیه اخه؟؟ یعنی چی که خودشون جای دیگه کار کنن شماها خونه پدر یا مادرشوهرتون بمونین؟؟ خب ...

چون تو روستاییم فکر و ذهن مردم عقب موندس بخدا رد دادم باورتون میشه من تنهایی فقط تا نهایتش ۱۰۰ متر اجازه دارم از خونم دور بشم و بعد اون کلی زشته اصلن نمیشه و غیر ممکنه

خدایا فقط خودت رهامون نکن🥺🥺
برادر شوهرم معتاده اونا خونشون هرروز معتاد رفت و امد داره و هرروزم بحث دارن وضع مالیشونم که دیگه بدت ...

ای بابا به هر حال یه فکری بکن، نمیشه که شرایط زندگیه پدر و مادرتم سخته، بگو پول نمیدی اجازه بده برم سر کار. 

بعد از ازدواج تحت هیچ شرااایطی چه خونه مادر خودتون چه مادرشوهر نمونین، یعنی چی، شما الان یه خونه و خ ...

اینجا روستاس شرایط فرق داره اجازه نداریم فقط بریدم ازینکه پول نمیده با همه چیزش میسازم فقط خرجمو بده یه لقمه غذا میخورم حس عذاب وجدان دارم

خدایا فقط خودت رهامون نکن🥺🥺
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

افسردگی یا فقر

zahra56i | 30 ثانیه پیش
2687