چقدر کارهایی که کردم از روی بی فکری بود بعد اینکه بهم ت.... جاوز شد بعد ۳۰ ابان مدام میگفتم خدا مگه اشکام رو نمی دیدی کمکم نکردی بعدش مدام تو ذهنم داشتم حرف میزدم که آدم هر چقدر بی دین و ایمان تر باشه خوشبخت تره که بدتر شد یکبار خودکشی کردم نمردم گفتم خدا خیلی بدی که نذاشتی راحت شم چند بار دیگه هم کردم به بدترین شکل ممکن طوری که امیدی به زنده موندنم نباشه اما بازم زنده موندم خیلی ناراحت بودم میگفتم میخواستم حرف بزنم باهاش به ی مرحله ای رسیدم که رمضان اومد کلا روزه نگرفتم بیشتر بخاطر ذهنم بود بعدش گفتم خدا دختر کثیفی مثل من رو نمیخواد من دختر دست خورده ایم کلا خیلی بد گذشت بهم
الآن که دقت میکنم همش خدا رو مقصر اشتباهاتم دونستم
نمیدونم از اینجا به بعد چیکار کنم خدا اصلا منو قبول نمیکنه دیگه 🙂 چون تو ذهنم خیلی ازش بد گفتم 😔
دلم خیلی گرفته لعنت به بی فکریم