هیچوقت تو دنیا جایِ خودمون زندگی نکردیم و سرجایِ خودمون نبودیم
جای ديگران نظر دادیم،
جای ديگران فكر کردیم،
جای ديگران حرف زدیم،
جای ديگران عمل کردیم،
جای ديگران ارزو کردیم،
جای ديگران حسرت خوردیم،
تمام رد پاهای زندگیمون پر شد از جایِ پای دیگران و نگاهمون رو دائم توی زندگیشون چرخوندیم و هزاران بار افسوسِ صدها آدم رو خوردیم که چرا جای اونا زندگی نکردیم و به دنیا نیومدیم.
انقدر حواسمون پرته رسیدن و پیشرفت یا زمین خوردن و شکست ديگران شد که یهو به خودمون اومدیم دیدیم چقدر فراموش شدیم.
نه ارزوهامون رو یادمون مونده،
نه روزهامون، نه سرذوق و کِیف موندنمون،
نه غمِ عمیقِ چشمامون.
برای خودمون شدیم غریبترین موجودِ دنیا که گاهی اوقات به خاطر نمیاریم از زندگی چی میخواستیم و کجا ایستادیم.
غافل از اینکه برای چیزی که از خودمون ساختیم، جنگها کردیم، شکست های زیادی رو قبول کردیم و بی مهری های بیشماری و پذیرفتیم و خونِ دلها خوردیم.
آخ که چقدر به جایِ خودمون بودن،
حسرت و آرزوهای دیگران رو لحظه به لحظه زندگی کردیم و خودمون رو از یاد بردیم و از خودمون فرسنگها فاصله گرفتیم.