هستین؟
خداروشکر
صدقه بدین
شکر
۵شنبه صبح بود مامانم قرار بود اش پشت پا برای داداشم درس کنه...منم صبح بیدار شدم و کارامو کردم و نهار برای شوهرم درست کردم و با بچه هان رفتیم خونه مادرم
یکی از خواهرام منزلشون شهرستان نزدیک زندگی میکنن ۴۰ دقیقه فاصله داره و اون یکی خواهرم طبقه بالای مادرم زندگی میکنن....خواهرم که شهرستانه نتونست بیاد چون وسیله ندارن و به تازگی باردار شدم و تقریبا ۸هفته شه
ادامه شو بگم
چن کاسه اش پخش کردیم و نهار خوردیم و من رفتم اتاق بچه شیر میدادم ...دیدم خواهرم ک شهرستانه اس داد...(فاطمه بیداری برو یجایی ک بتونی حرف بزنی کسی نفهمه زودا)
فقط حواست باشه اقا اینا نفهمن
من و بچم اتاق بودیم بابام حال خوابیده بود مامانم آشپزخانه.....درو بستم خواهرم زنگ زد......پشت تلفن چجججججور گریه میکرد.....گریه گریه گریه
خببب
اولش فک کردم از چیزی ترسیده بچش سقط شده.....از شدت گریه نمیتونست حرف بزنه..خونه خواهرم ۳طبق اس ...طبقه اول که کلا پارکینگ دادن به یکی اجاره کرده انباره یه قسمتو با ملاستیک جدا کردن ک مثلا راه جدا بشه ...طبق دوم مادرشوهرش هستن ..طبقه سوم اینا...چن روزی مادرشوهر ش اینا نبودن رفته بودن کربلا ۵شنبه آخر قرار بود برگردن
خواهرم گریه گریه گریه که والله آشپزخانه مشغول اشپزی بودم ک مادرشوهرم اینا میان شام داشته باشم و....اینا ک....
یهو دیدم مرد مستاجر بی همه چیز اومده تو حال وایستاده پشت پسرم....پدرسگ بی همه چیز
خواهرم ک داشت تعریف میکرد دست و پاهام داشت میلرزید....فکرشو کنید یکی بی سر و صدا بیا خونت پشت سرت وایسه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
