من قبلا که با خانواده شوهرم ارتباط داشتیم وقتی میرفتیم خونه ی مادرشوهرم شوهرم بین دوتا از خواهراش مینشست سر سفره یا کلا فقط با اونا حرف میزد و انگار من وجود ندارم منم همیشه اونجا میرفتیم ناراحت بودم و حتی غذا هم نمیخوردم ولی اون اصلا نمیفهمید یا میفهمید از قصد ادامه میداد نمیدونم تا اینکه یبار گفتم از این کارش ناراحتم که گفت اونا خواهرامن از همه ی دنیا برام عزیزترن اول مادر و خواهرام و خانوادم برام توی اولویتن بعد تو. خیلی دلم شکست
از اون روز منم اولویتم شد دخترم و خودم و خانوادم
ببخشید استارتر عزیز یهو سر درد دلم باز شد