والا رويا جان چي بگم؟
ما دو تا دوست بسيار خوش بوديم كه شرايط دوستي رو داشتيم اما ازدواج رو نه.
اگر ازدواج ميكرديم احتمالا به طرفه العيني رابطمون عوض ميشد.
در نهايت بعد از چند سال دوستي، تصميم گرفتم جدا شم.
ما دو نفر مثل رها و همسرش بوديم. عاشق طبيعت و گشت و گذار.
كلي كوهنوردي و غارنوردي و اينها رو با هم تجربه كرديم.
از تنگه رغز بگير تاااااااااااا آبشار ... با ...
تنها چيزي كه كنار اين آدم نميشناختم ترس بود
مني كه تو يه غاري چند دقيقه، چند دقيقه خيليه ها، فقط سينه خيز ميرفتم تا برسيم جايي كه بشه ايستاد، الان از ترسم از تونل توحيد نميتونم رد بشم.
به هر حال يك لايف استايل متفاوت از خودم رو تجربه كردم، البته همه چيز انقدر هم شيك نبود، قطعا داستاني بود كه من جدايي رو ترجيح دادم ولي به هر حال براي اون سن من، تجربه هيجان انگيز و فوق العاده اي بود.
ما آرزومون اين بود باهم k2 بريم. اون زمان جو k2 خيلي ياد بود. شايد الان هم هست، اما الان من ديگه پله رو با ترس بالا پايين ميرم زياد تو اين اخبار نيستم.
گذشت ديگه.