پدرم وقتی بچه بودم. از بس کتک میخورم و تحقیر می شدم. الان دیگه دلم براش میسوزه.
همسرم وقتی من رو تهدید می کرد و زجر میداد. اونم الان که مذهبی شدم و با اعتقاداتم عزت نفس گرفتم به یه ورم نمی گیرم.
مادر شوهرم چون خییییلی شوهرم رو پر می کرد و زندگی رو برام جهنم کرده بود. الان مثل یه موجود بدبخت و مریض افتاده گوشه خونه، دیگه برام زنده و مردش مهم نیست.
قسمت تلخ اینه که بابام و مادر شوهرم خواهر و برادرن و همسرم پسر عممه و هر سه از یه خونواده ی بی ریشه و بی فرهنگ و هر کی میاد داخلشون داغون می کنن