بابام قبلنا معلم بود الان بازنشسته شده یه کمد قدیمی و کوچولو داره که وسیله و یه سری تکالیف شاگرداشو یادگاری نگه داشته ماهم هربه چنوقت مثلا ۳ . ۴ماه میاریمشون بیرون نگاشون میکنیم و سوژه از ش درمیاریم و خلاصه
دفتری که از یه شاگرداش یادگاری نگه داشته بود یه صفحش توجهمو جلب کرد مامان پسره واسش یادداشت گذاشته بود . هیچی خواستم بگم منی ک ن طرفو میشناسم ن نسبتی باهم داریم ن هیچی کلی حس خوب از طرز یادداشت مامانش گرفتم . بخدا ناشکری نمیکنما مامانم میلیاردها برابر یه سری اشتباهاتش برام زحمت کشید فقط درد و دله . خود من بیدار میشدم مامانم نبود زنگ میزدم کجایی کلی حرف میزد ک اولا ب ت چ کجام دوما وای ب حالت میام خونه رو بهم بریزی و از این داستانا .و حسرت به دلم موند در کنار کلی زحمتی که مامانم میکشه رفیق فابریکم باشه . خانومای گلی که بچه دارین توروخدا چنین حسرت هاییو رو دل بچه هاتون نزارین . فک نکنین بچه هاتون فقط وقتی خیلی گوگولی و کوجولو موچولو ان محبت میخوان اونا تو نوجوونی و جوونی گدای محبتتونن . گدای اینن حتی مثلا وقتی ۲۰ سالشونم میش عین یه بچه کوچیک باهاشون مهربون باشین ببخشید سرتونو درد آوردم