سلام دوستان عیدتون مبارک امیدوارم برخلاف منی که هر سالم یه رنگه شما سال خوبی داشته باشید و به آرزو هاتون برسید
دیشب خواهرشوهرم زنگ زد میخواییم بیاییم خونتون
ساعت شد ۱۱ و زنگ زد گفت دیگه نمیاییم دیره فردا میاییم
شلوار دخترم مونده بود تو ماشین اونا و اومدن جلو در ما گفتن بیایید شلوار رو بگیرید شوهرم رفت پایین من از پنجره دیدم هی آویزون شد از گردنشون که بیایید بالا بیایید بالا اونام اومدن
دخترم خواب بود دختر خواهرشوهرم هی میخواست بیدارش کنه گفتم عزیزم اون اگه بیدار بشه تا صبح نمیخوابه بذار بخوابه اما انگار داشتم به دیوار میگفتم
انقد هم خسته بودم دلم میخواست بخوابم( خبر مرگش شوهرم دیروز ۵ ساعت خوابیده بود ولی منه بدبخت از ساعت ۷ بیدار بودم)
میوه و چایی آوردم شوهرم جلو اونا هی میگفت تخمه بیار شکلات بیار کوفت بیار زهرمار بیار درحالی که خودشون یدونه چایی رو به زور میارن جلو آدم ، منم جمع میکردم تو دلم تا یه دفعه منفجر بشم، گوشیش زنگ خورد من تو آشپزخونه بودم برگشته میگه گوشیمو از تو اتاق بیار منم گفتم دستم بنده پاشو خودت بردار برگشته جلو شوهرِ خواهرشوهرم میگه تو باز دونفر آدم دیدی جو گرفتت؟ منم گفتم نه من جوگیر نشدم ولی تو هم ویلچر نشین نیستی که خب پاشو خودت بردار دستم خیسه
سال تحویل شد پاشدم روبوسی کنم خواهرشوهرم به خودش زحمت نداد خودشو از رو مبل بلند کنه بخدا انگار قاتل باباشون منم ، خونه رو پر تخمه کردن الان جارو کشیدم تموم کردم عین یه خدمتکار هستم بخدا کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم هیچوقت دلم نمیخواد عید بیاد نمیخوام ریختشونو ببینم خدایی
از اون بدتر ۶ روز خونست کی این چند روز تموم میشه بره نیاد دیگه بخدا خسته شدم هیچکس منو نمیفهمه وقتی سال تحویل شد دعا کردم بمیره حالم خوب نیست واقعاً