مجردی رفته بودم مسافرت،اتوبوس بین راهی سوارشدم بعدقدم کوتاهه ولاغرم همه فکرمیکنن ۱۵ ۱۶سالمه،دوتا مرد ک جلونشسته بودن زل زده بودن بهم منم سایه شونو توی شیشه میدیدم،ساعت ۴ صبح هم بود جاییم ک پیاده میشدم ی جای پرت بود،قشنگ با دست منونشون میداد ب اون یکی و باهم حرف میزدن وهرازگاهی نگاه میکردن
ب فرداشم رفتم بیرون از وسط راه حس کردم ی نفرپشت سرمه بعد مسیروعوض کردم دوباره دیدم ازخیابون ک ردشدم جفتم بود رفتم توبانک نشستم روصندلی پشت شیشه اومدم فرم روپرکنم دستم خورد ب ی نفربرگشتم دیدم جفتم مونده😑زل زده بوداا روانی بودطرف ازلباساش وایتامشخص بود سنشم زیادبود،دگ متصدی بانک بهش حرف زد رفت اور،ده دقیقه دیگ سرموبرگردندونم دیدم یه گوشه مونده زل زده بهم،خیلیییییی قیافه کریحی داشت،اولین بارمم نبود ک تنهامیرفتم مسافرت این سری واقعا همه قصد جونمو داشتن