ديروز با همسرم رفته بودم دكتر،من از ماشين پياده شدم و رفتم داخل مطب همسرم رفت ماشين رو پارك كنه
از همون اول كه رفتم تو يه آقايي اومد وايساد كنار من و يه چيزي زير لب ميگفت
من چند بار جامو عوض كردم و هربار خودشو نزديك من ميكرد
خيلي رفت رو اعصابم همسرمم نيومده بود
رفتم تو راه پله كه سر و صدا كمتر باشه به همسرم زنگ بزنم، پسره بيشعور كثافت ديد دارم با گوشي حرف ميزنم اومد با دستش اون يكي دستم رو گرفت و چند بار با انگشتش دستم رو نوازش كرد
واي من حالم انقدر بد شد اصلا نتونستم هيچ واكنشي نشون بدم فقط گوشي رو قطع كردم و رفتم كنار يه خانم مسن وايسادم
بعد اينكه همسرم اومد ديد حالم بده ازم پرسيد چي شده منم بهش گفتم ولي پسره رو نشون ندادم بهش و گفتم رفت
همسرم چند ساله رزمي كار ميكنه ترسيدم بزنه لت و پارش كنه
هنوز يادش ميفتم چندشم ميشه
عوضي ديد حلقه دارم باز دست نميكشيد ، معلوم نيست تو چه خانواده اي بزرگ شدن اينجور افراد