انقد دلم پره اومدم اینجا مینویسم فقط خالی شم خالی شمو خالی شم حتی کسیم نخونه همین ک مینویسم کافیه
من ۸ماه عروسی کردم نامزدی فکر میگفتم چقدر خوشبختم ال و بل. من الانم گفتم من خوشبختی تو توجهش میبینم نه پول و این چیزا خوب بودیم خوب فقط کل کل کردیم بحث کردیم تا عادی شد برامون. دیشب ک پیشش خواب بودم میگفت کنارم میخوابی با تکون خوردنت اذیتم میکنی میدونم خودمم میدونم نباید جامو عوض کنم ولی کردم بهتر آروم شدم بزار دور باشم اذیتش نکنم صب رفته بود پتو کشیده بود روم امروزو کلا زنگ زد کلش ... شبم مهمون داشتیم بعد اونا درخواست .... قبول کردم. بعد اون یه دوست دارم گفتو گرفت خوابید دوست دارمی ک ثابت نشه میخام چیکار؟؟ رفتم جای خودم خیلی پایین تر از اون گفت چرا گفتم همینجور گرفت رااااحت خوابید بهم برخورد اون بدون من نمیخوابید یادمه قهر بودیم تا صب دستشو نزدیکم کرده بود فقط بهم بخوره بخابه الان نگید مسخرم نکیند نکید بغل چیو چی مشکل من توجهشه قبلا بود با زور میبردتم پیش خودش من همه جوره پاش وایسادم من چیکار کنم بعد چند ماه این زندگیمونه دو سال دیگه چی ب سرمون میاد هی خدا اصلاگیجم نمیدونم چیکار کردم ک اینجور شد چیکار بکنم هووووف