پسرعموت چرا رد کردی گلم؟مشکلی داشت؟ پسر همسایتنو قلبا دوست داشتی
خب پسرعمومو همون دورانی که با عشقم بودم رد کردم یعنی تو همون ماههای اخر رابطمون، مشکلی نداشت از لحاظ تحصیلات و وضعیت مالی و خانوادگی عالی بود خییییلللللییی هم دوسم داشت بارها جلو روم گریه کرده بود ولی من دلم جای دیگه بود حتی به همسر فعلیشم گفته که منو دوست داشته.
همسرم با اینکه تو یه خیابون بودیم ولی هیچوقت ندیده بودمش حتی چند بار جریان خواستگاریش مطرح شد اجازه ندادم بیان بعد جدایی از عشقم اولین کسی که دوباره اجازه خواستگاری خواستن همسرم بود گفتم بیان دوبار اول هم جواب منفی دادم ولی خب قسمتم این بود دیگه چون همه چیز پشت سر هم ردیف میشد انگار زبون من لال شده بود نمیتونیتم چیزی بگم تو دو ماه عقد کردیم
گفته بودی همسران رد میکردی عزیزم چطور شد یهو مهرش به دلت افتاد الان باهاش راحتی آرامش داری ...
همه چیز خیلی یهویی شد من دختر دست و پابسته ای نبودم که کسی بتونه بهم زور بگه یعنی اگه چیزی رو نمیخواستم عمرا زیر بار نمیرفتم ولی سر همسرم با وجود مخالفت قلبیم همه چیز خودبخود پیش رفت انگار لال شده بودم نمیتونستم حرف بزنم یجورایی قبول کرده بودم که قسمتم همینه
اره خداروشکر زندگیم خوبه همسرمم دوست دارم یه پسر و یه دختر دارم زندگیم اوکیه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اخی دلم به حال پسر عموی سوخت طفلک چقدر تورو میخواسته.ولی بهت نتونسته برسه الان زندگیش چ ...
خب من همون موقع جواب منفی بهش دادم هنوز امید داشتم که به عشقم برسم ولی چندماهی بعد از جواب منفی به پسرعموم رابطم با عشقم تموم شد. پسرعمومو جوری طردش کردم که دیگه راه برگشتی براش نبود وگرنه اگه بعدا مجدد میومد من جواب مثبت میدادم بهش
ظاهرا که خوبه رابطشون. خیلی رفت و امد نداریم شاید عید به عید همو ببینیم ولی هنوزم که منو میبینه حالتش و رفتارش یجوری میشه
تو هیچ حسی بهش نداشتی خودش نیومد ازت خواستگاری میکرد خودش باهات صحبت میکرد وجواب رد می ...
نه دیگه تو اون دوران جز عشقم چشام هیچ کسی رو نمیدید قبلش پسرعمومو به عنوان یه کیس خیلی خوب قبول داشتم ولی وقتی فهمیدم خواستگارمه ازش متنفر شده بودم اصلا میدیدمش حالم ازش بهم میخورد یه بار با گل اومد محل کارم جلو چشام گلش رو انداختم تو سطل آشغال. بعضی وقتا یاد کارا و حرفام میفتم خودم خجالت میکشم که این کارا از من سر زده
عزیزم متوجه منظورت نشدم یعنی چی به عنوان یه کیس خوب قبولش داشتی ولی از وقتی فهمی ...
یعنی قبلش تا اسم پسرعموم میومد میگفتم هرکی زنش بشه شانس اورده چون واقعا پسر خوبی بود و شرایطش عالی
وقتی خواستگارم شد من هنوز با عشقم بودم و یه جورایی اصرارای پسرعموم وقتی با فشار خانوادم همراه شد واقعا ازش متنفر شدم چون داشت دلیل جدایی من از عشقم میشد
من تو اون هفت سال حتی فکرشم نمیکردم که یه روز از عشقم جدا شم بقدری همدیگرو دوست داشتیم که حتی به جدایی فکر هم نکرده بودیم ولی آخرش خیلی بد ازهم جدا شدیم