عزيزم من همه رو تجربه كردم همزمان
تنها چيزي كه مي تونم بگم حاضر بودم جونم
رو بدم اما اون جوون مرگ نشه روزي هزاربار مي گم
پدر مادر جواني و حال شون رو كردند درسته ناخوشايند
هستش و بسيار سخته اما هيچ مرگ و داغي بدتر از داغ جوون نيست
تو أوج شكوفايي سلامتي زيبايي تسليم خاك بكني شون
سخته درسته الان به خونه پدريت فكر مي كني اما بدون
با مرگ عزيز جوونت تو ديگه نمي خواي لذت ببري براي
اينكه احساس گناه مي كني چرا اون نتونست بمونه و تجربه
كنه هر جا شادي ، تفريح سفر خوشي باشه تو ناراحتي
انگار تو هم بايد باهاش بميري و حق شادي نداري