داستانش مفصله اخرین موردش خیانتش با یه زن متاهل بود ک دیگه ضربه آخرش بود ک از پا درم آورد
موندنم بخاطر دخترم و اینکه خودم دوسش داشتم منتظر بودم یروزی خوبیای من و اینکه همه پیشش از من تعریف میکنن روش تاثیر بزاره و عوض شه غافل از اینکه کمر بسته به نابودیم دیگه من ته دنیا رو دیدم سیاهی مطلق رو تجربه کردم و الان فقط روزهارو میگذرونم چیزی ک این زندگی برای من داشت یه روح مریض و یه جسم مریض تر روزهامو با خوردن قرص سر میکنم سردردای وحشتناک سرگیجه های غیر معمولی ک حتی میترسم برم دکتر بهم بگه مریضی لاعلاجی دارم این حاصل تمام زحمتای من تو زندگیم حاصل تمام گریه های هرشبم اونم وقتی شوهرم سرگرم عشق جدیدش بود و من نمیدونستم
خیلی سخته واقعا
بنظرم هیچ زنی مجبور نیست به خلطر بچش بمونه و حقارت و درد و رنج رو تحمل کنه مطمئن باش اون بچه بزرگ بشه هم غصه عمر و جوونی هدر رفته تورو میخوره ودلش میسوزه
من تو یه نظر سنجی از بچه های طلاق دیدم که میگفتن ای کاش مادرمون تحمل نمیکرد و زودتر جدا میشد و موردایی بود بزرگ شدن طلاق مادرشونو گرفتن ؛بعدم چرا باید به کسی که خیانت کرده و پشیمون نیست اونم با زن متاهل فرصت داد یا دوسش داشت؛کاشکی بتونی خودتو نجات بدی و عمرتو هدر ندی به پای کسی که لیاقتتو نداره این بچه زیر دست اون پدر بزرگ نشه هم به نفع خودشه
مدعیه ک پشیمونه و دیگه خطا نمیکنه ولی هیچ حرکتی برای جبران ظلمی ک در حقم کرده نمیکنه من هیچ اعتمادی بهش ندارم چون بشدت آدم پنهانکار و دروغگویی شده میدونه ک من همین یبار رو فرصت دادم و بهش گفتم ک دست از پا خطا کنه زندگی رو میبازه ولی هیچ چیزی و هیچ کاری منو دیگه آروم نمیکنه خودمم میدونم ک اگه به همین روند زندگیمون ادامه داشته باشه روزی از اینکه عمرمو گذاشتم پشیمون میشم ولی راستش اصلا انگیزه ای برای هیچ حرکتی دیگه ندارم از صب تا شب یه گوشه تو خونه میفتم حتی گاهی حال رسیدگی به بچمو ندارم دلم میخواد فقط دراز بکشم چشامو ببندم و هیچ صدایی نشنوم میدونم ک مریضم و افسردگی گرفتم اما دیگه تلاشی واسه رها شدن نمیکنم چون خستم من تو این ۷ سال خیلی سختی کشیدم خیلی دوییدم خیلی تلاش کردم بار همه چیو به دوش کشیدم و چون اوایل شوهرم خیلی دوسم داشت و هوامو داشت اما الان کوه یخ شده تحملش برام سخته میخوام زیاد به خیانتش فکر نکنم چون چیزایی رو فهمیدم ک واقعا تحملش خارج از حد توان یک زنه و اینکه من هنوز زندم واقعا عجیبه
عزیزم طلاق میگرفتم، و احتمالا خانوادم بخاطر اون لگد میزدن فکش رو خورد میکردن
چقد گاااااوه دلت به چیه این وحشیه بی ادب خوشه
