اونقدر حالم بده و بی حوصله و خسته و دلتنگ و گرفته ام که حتی نمی تونم بنویسم...!
حس له شدگی می کنم..از نظرجسمی بیشتر از روحی!
دلم میخواد گریه کنم اما چون می دونم دستی نیست که اشکمو پاک کنه و آغوشی نیست که ارومم کنه حس گریه کردنم ندارم!
اها..اینم هس...این خانه رو هم دوست ندارم...!
از جنگیدن با این همه بار خسته ام...کاش می شد به یکی پناه ببرم،خودمو تو آغوشش رها کنم،بذاره اروم بشم و آرامش بگیرم فقط...💔😭
+اگر نوشتن نبود چطوری باید خودمو اروم میکردم...؟!
+از هفته قبل که رفتم باغ بوی اونجا چسبیده انگار به بینیم و حافظه ام ی جوری اون بو رو یاداوری می کنه که حتی به مشامم می رسه اون بو و حسش می کنم!!اون بو رو دوست ندارم پر از خاطره اس...
+صمیمی ترین دوستم با ازدواجش از این شهر رفت و هم خوشحالم و هم ناراحت...
+امروز صبح با یکی دیگه از جلسات روانشناسی ام گذشت و اگه روانم یاری کنه ازش می نویسم...اگه...
+همه نوشته های بالا هیچ..بذار حرف دلمو بزنم..دلم سووووخته...بدجوری می سوز...قلبم به درد اومده..! دوای دل شکسته و خسته چیه؟!