اگه شما با مادرشوهرتون دعوا تون بشه

شوهر منم از اول اينطورى نبود تا ميگفتم مامانت اصلا صبر نميكرد ببينه من ميخوام چيز خوبى بگم يا بد، بلافاصله تو جمع ميگفت اسم مادر منو نيار، پدرم دراومد تا درستش كردم با صبر و سياست، خيلى تاوان دادم تا اين شد 

خوشم نمیاد خب از مادرشوهرم 

از اوناس که قسم دروغ میخوره 

خیلی ام به قر و فر خودش میرسه منم میرسما اما من 19 سالمه اون 50 سالشه 

چند وقت پیش شال منو انداخته سرش میگه این به من میادا

منم رفتم براش فرداش نوش رو خریدم حالا باهم میریم بیرون جفتمون یه مدل شال سرمونه😐😐

با احترام و محبت به خودش و خانوادش هيچوقت به مادرش بى احترامى نكردم هميشه با دلسوزى راجع بهش حرف زدم هركارى از دستم براومد براش كردم و به همسرم هم ميگفتم كم كم اعتمادش جلب شد و فهميد من خيرخواه مادرشم و اين وسط اونه كه گاهى بى انصافى ميكنه خوب وجدانش قبول نكرد به ناحق حكم بده البته اين كه ميگم چهار سال طول كشيد تا اعتمادش جلب شد و طرف من كشيده شد الان من ١٥ ساله عروسى كردم يكبار تو اين مدت بدون من حتى دم در خونه مادرش نرفته من مستقيم ازش نخواستم نگفتم تنها نرو خوشم نمياد فقط گفتم عزيزم ميرى خونه مامان جون باهم بريم منم دلم براش تنگ ميشه همه اين كارا رو با صبر و سياست كردم 

خيلى

اگه دوستش نداشتم باهاش ازدواج نميكردم وقتى باهاش ازدواج كردم باهم قرار گذاشتيم زندگيمون هميشه عاشقونه بمونه براى همين هردومون تلاش كرديم حتى قيد بچه رو هم زديم كه كسى بينمون نباشه كه بخوايم عشقمونو تقسيم كنيم از اول باهاش قرارهايى گذاشتم كه تو موقعيتهاى مختلف چه واكنشهايى نشون بده كه زندگى به كاممون تلخ نشه اونهم به همش عمل كرد اگر هم يادش ميرفت يادآورى ميكردم خودم هم به قرارهامون پايبند بودم 

متاسفانه جنبه نداشته   

بالاخره هر مردی یه رگ خوابی داره سعی کن پیداش کنی اگه کتاب مردان مریخی زنان ونوسی رو نخوندی حتما بخونش خییییلی کمکت میکنه این کتاب زندگی منو زیر و رو کرد هرچی مشاور کاردرست رو دیدم از مطالب این کتاب به مراجعینش توصیه میکنه