دوران عقد زیاد خونه مادرشوهر میرفتین؟

بنظرمن هرچیزی حدی داره من خودم که اصلاخونه پدرومادرشوهرنداشتم برم همش اون پنج شنبه شب نیومدجمعه هامیرفتیم بیرون بازشنبه صبح بلندمیشدمیرفت سرکارولی یه زنداداش داشتم انقددوران عقدشون اومده بودخونمون دیگه حالمون بهم میخوردازش یه سال پدرم رفت مکه اون یک ماهوکلاخونه مابودخیلی افتضاح بودولی یکی دیگه میخواست بیادخونمون بایدبعدازظهرش مامانم میرفت میاوردش شبم قبل ازساعت۱۰بایدبرمیگشت خیلی سیاست داشت الانم دوستش داریم ولی اون یکی ازهمون دوران خودشوازچشممون انداخت انقدکه خونمون بود

این یکی مثل خواهرمن بودمنم خواهرم روزعقدایتجوری کردولی اصلاکارخوبی نیست دیگه براش میشه وظیفه که بایدهمیشه کارکنه الان خواهرخودم اینجوری ولی تواین کارونکن هرچیزی درخدخودش

چیزیکه من از بودن درکنار خانواده شوهر یاد گرفتم، اینه که بیخیال باشی و مهربون و صمیمی.... اصلا نخوای براشون زیر و رو بگشی که میفهمن و اونوقت مثل خودت باهات رفتار میکنن.... هرچی خودمونی تر باشی و بیشتر کمک حالشون باشی باهات بهتر رفتار میکنن، البته خودت باید سیاستی داشته باشی که کمکت رو بحساب وظیفت نذارن... به هیچ عنوان هر نظری تو زندگیت دادن نباید بگی چشم اما باید بگی بهش فکرمیکنم، یا راجع بهش بحث کنی و اگر نظر خودت بهتر بود بهشون بفهمونی، یا شاید هم نظر اونا بهتر بود و قانع شدی! فکرکن دوستات هستن و بدون جبهه به حرفاشون فکر‌کن... توی مسایل خانوادگیشون تا ازت نظر نخواستن چیزی نگو مگر اینکه پای توهم درمیون باشه... فرض کن با یگی از فامیلاشون اختلاف دارن تو هیچی نگو و فقط گوش بده...این چیزا رو خانواده شوهر من جواب میده، سه تا جاری هستیم اما منو بیشتر دوست دارن، بیشتر هم کمک حالشون هستم، راحت تر هم نظرمو میگم و باهاشون صحبت میکنم... یکی از جاریام دختر بدی نیست اما اکثر اوقات حقیقت رو به مادرشوهرم نمیگه، مثلا مادرشوهرم میگه دیروز کجا بودی؟ میگه خونه مامانم، درحالیکه خونه دوستش بوده... یا ازخونه مادرشوهرم میره خرید وقتی برمیگرده هیچی دستش نیست، همرو میذاره تو ماشین نمیاره به مادرشوهرم نشون بده... مادرشوهرمم چپ چپ نگاش میکنه، یالاخره متوجه میشه براش سیاست میریزه، اصلا هم ازش خوشش نمیاد اصلااااا.... میگم یعنی بخاطر رفتار جاریمه دیگه نه مادرشوهر نه خواهرشوهر هیچکدوم باهاش حال نمیکنن.... ادم نباید عنق باشه... مادرشوهرمم همیشه سرش سیاست میذاره ! ولی برعگس هرجا میشینه از من تعریف مبکنه

کارش درسته.... کلا جاری و عروس و مادرشوهر بذار کنار،بعنوان یک دوست ب مادرشوهر خواهرشوهرت نگاه کنی حله قضیه، فقط مسائل خیلی خصوصی رو نباید بگی دیگه

خب دیگه... اون جاریت سیاستش خیلی بهتره و باعث شده همه دوسش داشته باشن، ببین عزیزم تو قراره تا اخر با خانواده شوهرت باشی و قرار نیست بین شوهرت و خانوادشو خراب هم بکنی... پس باید طوری رفتار کنی تا همیشه بتونی جلوشون سرتو بالابگیری و رابطه خوبی داشته باشی... اول توکل گن به خدا، بعدش بگو بخاطر خدا میخوام رابطه خوبی داشته باشم با خانواده شوهر...

از جاریت یادبگیر و سیاستشو توهم اجرا کن....

ناراحت هم نباشی الان برا تو زوده اول راهی معلومه فعلا تورو نمیشناسن، خودتو خوب بهشون بشناسون، فکرکن مادرشوهر مادرخودته... خواهرشوهر هم دوستت... براشون دل بسوزون... تلاش زیادی هم نیازنیست بکنی فقط خودت باش... چندسال که بگذره مشخص میشه و باهات جور میشن...

ببین هفته ای دوبار بدنیست ، بعضی وقتا شبم بخوابه عیب نداره.... بیشترش خوب نیست... مثلا دوسه روز بمونه اونجا اصلا خوب نیست.... هفته ای دوبار خوبه، اگر تو هم اینطوری باشی خوبه، مثلا یکهفته درمیون شب بخواب

واسه من که هیچ مشکلی پیش نیومد عزیزم.

مرسی گلم.😘 من هیچ فرقی برام نداشت خدایی. اونم انگار بابای خودم. گناه داشت طفلی خب. من بیکار تو خونه بودم. میرفتم برای اونام یه غذایی درست میکردم دور هم بودیم. 

فقط خودت بایدسیاست داشته باشی دیگه هیچ کس کاری بهت نداره من خودم باخیلی زندگی کردم چون خانواده پرجمعیتی دارم اونایی موفق ترهستن که سیاست دارن

از طایفه خودش فقط خوب پذیرایی میکنه