ببین صبح راضیش کردم
اوکی بود همچی رفتیم بیمارستان بعده بیمارستان زنگ زدیم دکتر تهران وقت گرفتیم بعدشم رفتیم خونشون همه چی خوب بود ک باز دیوونه شد مامانش گفت میترسم خودکشی کنه تا فردا زنگ زدیم مامور اومد که بازداشتش کنن صبح درش بیاریم
مامور گفت نمیتونیم نگهش داریم چون جرمی نداره خواستن ولش کنن التماس کرد مادرش گفت میترسم بچم بمیره مامور گفت بهش یا باید ببریمش بیمارستان یا زندان(زندان رو الکی گفت جهت ترسوندن))
مامور هم با من لج بود چون من دوست دخترش بودم بدش اومده بود
عشقمم گفت اگر میذاری دوست دخترم بیاد به عنوان همراه بریم بیمارستان اگر نه هرکاری میخوای بکن
دیگ اومدیم بیمارستان الان خوابیده