عزیزم منم این دورانو گذروندم و از پسر همسایمون خوشم میومد اونم مشتاق بود اما من از بس مغرور بودم اونمهیچی نمیگفت ولی زل میزد تا دیگه من سرگرم درس بودم و اونو یادم رفت و اونم ازدواج کرد تو عروسیش هم رقصیدم ینی در این حد برام بی اهمیت شده بود الانم که خودم ازدواج کردم و از اون ماجرا چن سال میگذره میخندم به اون دورانم اما من مثه تو سختی نمیدادم ب خودم و لاغر نشده بودم
واسه همه ی ما پیش اومده این دوران عزیزم
مخصوصا چون این اقا مغروره تو بیشتر مشتاقشی بخدا اگه ول و جلف بود عمرااااا عاشقش میشدی 😉