عجیب اما واقعی!

سال اول پرستاری قبول شدم.نرفتم .سال دوم هم بنا به دلایلی دانشگاه نرفتم .سال سوم بازم پرستاری همون شهر قبول شدم و رفتم .سال سوم برای اولین بار دانشکده پرستاری ورودی پسر داشت.و شوهر من از رشته انسانی بود ‌.دانشگاه تاریخ میخوند دوستش ریاضی فیزیک بود.همون سال هر دو تغییر رشته میدن و میان پرستاری! 

هر دو از یک شهر بودیم و یه استاد همشهری اصرار داشت مارو برسونه خونه و اینجوری من و شوهرم سر راه هم قرار گرفتیم و ازدواج کردیم !!

من...برام خاستگار اومد و بعد دوبار معارفه اونا رفتن خونه همسایه ما تحقیق...همسایه که میفهمه برای من اومدن تحقیق آستینو بالا میزنه و میاد خاستگاری پسر خودش که الان همسر منه....جالبیش اینجاست دوبار قبل این ماجرا استخاره میکنه برای اومدن بد میاد و میگن صبر کن که اونام نمیان برا خاستگاری و صبر میکنن ولی دفعه آخری که استخاره میکنه خوب میاد و میان خاستگاری...این اتفاق زمانی میافته که مادرم توی خاستگاری اون نفر قبلیه اسمشون برای کربلا در میاد و میرن پابوس امام حسین که اونجا دعای مادر در حق دخترش که منم مستجاب میشه و من از دست اون خاستگار که بعدش فهمیدیم پسره دلش پیش هم کلاسییش گیر بوده و خانوادش مخالف بودن و بزور اومده بوده خونه ما برای خاستگاری ،نجات پیدا میکنم....همیشه به همسرم میگم‌امام حسین تو رو بهم داد..الهی فداش بشم 

السلام علیک یا اباعبدلله