خواهر شوهر من میریزه با سیاست و درایت و از من تعریف میکنه من باید چیکار کنم � شوهرم میگم باور نمیکنه میگم خواهد این کارو کرده است باور نمیکنه یه روز تولد پدر شوهرم بود از من پرسید که شام چی بپزم چی بپزیم من گفتم کباب اون رفت به داداشش گفت مرغ بگیر دیگه یه روز گذشته مجله درست میکردم برای شوهرم هم های بسته ژله رو برداشت برد خونش داشتم غذا درست میکردم جای منو خالی کرد غذای خودش رو درست کردم بعد که دیدم یه کم ناراحت شدم دوباره همون مخلفات غذایی من ریخت توش درست کرد به نظرتون باید چیکار کنم
هنوز هم غروب خورشید زیباست هنوز لالایی های ماهم شنیدنی است دلم هوای بوی عطر نارنج درحیاط را دارد هنوز داستان لیلی و مجنون شیرین است هنوز لبخند مادرم آرام است هنوز آمدن پدرم شیرین است هنوز به یاده فاطمه ای که دیگر نیست چشمهایم اشک آلود است
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.