2733
2734
عنوان

وای اینو بخونین باحاله😂😂😂😂

| مشاهده متن کامل بحث + 25387 بازدید | 19 پست

سلام مهربون جون.اعضای محترم کنال خوبید خوشید سلامتید بیماری و بلا ازتون دور دور اولین باره می فرستم مهربانو جون. نزاری دل گیر میشم و بقیه رو نمیگم بر اتون اصلا 😞😢خاطره من مال چند سال پیشه تو خونه قدیمون گوشه اول حیاطه مهمان داشتیم عید قربون هر سال با یکی از فامیلهای پدرم باهم قربانی میکردیم. که بعدازظهری از آنجایی که پدر خدابیامرز بنده چای خور بوده و سماور خو نمون همش ازدستش روشن بوده چای مامانم اورد خوردن ومامانم خانم اون آشنا پدرم تو اشپزخونه بودند گوشت هایی قربونی رو ریز میکردند بابام به من گفت مامانت بگو چای بیاره دوباره برامون منم به مامانم گفتم گفت بهم سینی چای از جلوشون بیار منم سینی و ظرفها رو دادم مامانم دوباره چای براشون ریخت ومن بردم براشون که سینی سر سری منم تو هوا معلق شدم🥵 که سینی چای افتاد بغل فامیل بابام که بنده خدا پرید رو هوا دادمیزد وخانمش صدا میزد که زینب بیا زیب سوختم برس به دادم🥵🥵 مامانم گفت چیزی شده خانمش نه چیزی نشده دستشویی و حماممون کنار انباری پشت اشپز خونه بوده مردو خانمش رفتند پشت اشپزخونه سمت دستشویی مامانم یواشکی از پنجره اشپر خونه دید زد دید که درست چیز اقا سوخته و امد بهم گفت خدا تورو نکشد بچه این چه کاری بود کردی آبرومون برودی خو ب من بچه دبستانی سوم یا چهارم بودم به من چه. تقصیر من چه سینی سر بودش والا😢😢 بابا خدابیامرزم نمیدونست بخنده یا دعوام کند بعداز چند سال منو مامانم رفتیم. ییلاق پدریم اون آقا مارو دید به خانمش گفته همون دختره که منو سوزنده من از خجالت آب شده بودم😬😬😩😩اسمم باشد کیجا مازنی



#سوتی_های_زنونه

@zaanone

@zaanone

 ۹۹/۹/۹  💖💖

سلام مهر بانو جون و اعضای خوب کانال یه خاطره بگم از شب عروسیم💖 من دختر شهر بودم و همسرم توی روستا مراسم عروسیمون توی روستا بود ولی یه خونه توی شهر جهیزمو چیده بودن از اونجا که من خیلی وابسته به خونوادم بودم وقتی بابام اومد نون به کمرم ببنده من از نیم ساعت قبلش گریه میکردم وقتی اومد چون عروسی اونجا بود هیشکی یادش نبود از نون و پنیر عروس😎 فیلمبردار به خواهر شوهرم گفت برو سریع یکم نون و پنیر بایه پارچه سفید بیار که بابای عروس به کمرش ببنده این خواهر شوهر جوگیرم هم رفته بود سه تا نون خانگی بزرک با یک قالب پنیر توشون داخل پارچه گذاشته بود داد به بابام🤣 منم که در اوج گریه بابامم که قر بونش برم نمیدونست اوحجم نون و پنیر زیاده به جای کمرم به جلو شکمم بست بعدم چادرمو سرم کردصلوات گفت منو برا دست به دست بردن بیرون منم در اوج گریه آز خنده غش کرده بودم نمیتونستم به بابام بگم این هم زیاده هم بد بستین عین شکم ۹ماهه باردار بودن شده بود من اینقدر میخندیدم زیر چادر که همه میگفتن آخی چرا اینقدر گریه میکنه عروس تو که میخوای بری پیش مامانت و ...یادش بخیر



#سوتی_های_زنونه

@zaanone

@zaanone

 ۹۹/۹/۹  💖💖

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اولی مگه شلنگ بوده ک خون داشته میرفته ک...  

چ شوهر ندیده و خجالتی بوده ک از مادرخانمش پرسیده تازه مثلا مذهبیم بوده احکامم نمیدونسته  

اصلا حسین (ع)رنگ غمش فرق میکند                        به همه میگویم که تورا دوست دارم...شمایی را که از این حال زار من و ایمان بال پشه ای من اذیت میشوی و باز هم دعایم میکنی!
2731
سلام مهربون جون.اعضای محترم کنال خوبید خوشید سلامتید بیماری و بلا ازتون دور دور اولین باره می فرستم ...

چه لهجه ای نوشته نفهمیدم اصلا مامانم گفت بابات سینی بیار

از وقتی میام نینی سایت  حس میکنم پیشونیم بوتاکس لازم داره یا انقدر از تاپیکا حیرت میکنم ابروهام میپره بالا همون بالا هم میمونه.یا تاپیک ظلم و زن آزاری و کودک ازاری میبینم اخم میکنم برای ساعتها😐😐هعییییی🤦‍♀️ 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687