بچه ها من ساعت ۸ شب اینا بود خیلی دلم گرفته بود گفتم برم یکم تاب بخورم با ماشین هم بودم بعد یکم تاب خوردم در حد ۲۰ دقیقه و تو راه برگشت داشتم از یه فرعی وارد خیابون اصلی میشدم ک یه دختر و پسر حدودا ۱۷ یا ۱۸ ساله سوار چرخ بودن منم وایستادم تا برن ولی چون دختره زیاد دوچرخه بلد نبود وایستاد تا من برم منم آروم وارد خیابون اصلی شدم یهو دختره گفت گوساله برو دیگه منم پنجره کشیدم پایین یه نگاه وحشتناکی بهش کردم اونم دختره هم سرش انداخت پایین بعد برادرش کوبید سفید رو ماشین گفت بیا پایین ببینم منم پیاده شدم گفتم به چه حقی دست به ماشین من میزنی گفت مثلا چه غلطی میخایی بکنی گفتم میزنم تو دهنت بچه فسقلی بعد یه آقایی اونجا رد میشد گفت خانوم شما ببخشید توراخدا سوار شید برید ترافیک میشه منم سوار شدم اومدم خونه ولی همش خودخوری میکنم میگم کاش یکی تو دهن پسره زده بودم آخه چرا بی دلیل میزنه رو کاپوت ماشین
اول که بچه بوده بعدم هوای خواهرش داشته الان ناراحتی چرا نزدی تو دهن یه بچه که به هواه خواهی خواهرش زده روکاپوت بخدا همین حرکت یه خارجی میکرد تو مجازی پخش میشد که چه غیرتی چه هواه خواهرش داره الانم چیزی نشده بجا ناراحتی به چیزای مثبت فکر کن
بزرگترین درست زندگیت رو یاد بگیر ، تو نمیتونی رو هیچ کس جز خودت حساب باز کنی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.