آره خيلييي بد بود من همش عصبي بودم حالم بد بود
ميخواست منو ازچشم شوهرم بندازه كه نامزديمون بهم بخوره
خاك توسرش منو شوهرم همش باهم دعوا ميكرديم
بدن درد هنش مريض تا اين كه شبا تو خواب ميپريدم
رفتم ي جاي بهم گفتم رفتم اونجا بهم گفت مادرشوهرت اين كارو كرده موهاتو برداشته ديگه به خواست خدا باطلش كرديم
موهامو اوردن به خودم دادن گليييي بود تو خاك بود
ولي حالم خوب شد
اما از اون به بعد هنش تنم ميلرزه كه يك وقت دوباره نگيره برامون چيز خورمون نكنه
اما به هدفش نرسيد چون ما ازدواج كرديم
و اينم بدونيد هيچ وقت اين آدمهاي بد به هدفشون نميرسنن بلكه اين دعاهاي كه ميگيرن سر خودشون مياد