اووه از چند سالگی عاشق شدی😁
الان اونو فراموش کردی
ببین بخاطرش جنگیدم کارمو از دست دادم ، خانوادمو تا مرز سکته رسوندم
اونم پام وایساد
بعد دوسال از بابام تونست اجازه بگیره بره ببینتش
البته بدون اطلاع من
خانوادم فکر گردن من خبر داشتم درصورتی که اصلا خبر نداشتم
قبل رفتن بابام گفت موضع منو بگو که چه جور حرف بزنم
بابام اینا به شدت مخالف بودن کلی کتک و حرف خوردم و شنیدم
بابام گفت چه قدر دوسش داری گفتم خیلی
گفت خیلی چه قدر گفتم ۸۰ درصد
گفت ازدواج چی گفتم چون نفر قبلی فامیلشون بوده فقط ترسم از همینه ولی شما حرفاشو گوش کن و یهو نزن تو پرش
قبل رفتن پسره این حرفا رو به خود پسره گفتم گفت بد کردی اشتباه کردی نباید میگفتی
بعدشم که کلی داستان داشتیم دعوا و اینا گفت نمیخوامت بخاطر این حرفی که به بابات زدی
منن گفتم دنبال بهونه بودی
نمیدونستم یه مطلقه عاشق نمیشه و از این حرفا
گفتم مطلقه ای
روز اخر که گفت نمیخوامت گفت من بهت نگفته بودم پدرم اعتیاد داره
منم شوکه شده بودم گفتم هیچکی خانوادتونو ادم حساب نمیکنه همین که من دوست دارم تو هم تلافی میکنی و ادم حسابم نمیکنی و اینا
حالا حال داشتی تاپیک احساسیامو بخون 😔
اونم از همه جا بلاکم کرد
اخه میدونه دوسش دارم از قول مشاورم میگفت من تنها خواستگارت بودم درصورتی که اصلا این طور نیست خودش خبر داره بخاطرش خواستگتر چند تا رد کردمو
و اینرچیزا
منم از قول همون مشاور گفتم اون بهم گفته پسره مطلقه است راحت طلاق میده دفعه دوم
قبحش براش ریخته شده و از این حرفا
ولی ازش عذر خواهی گفت اگه یه بار دیگه پیام بدی زنگ میزنم به بابات میگم حرف مفت نزنین دخترتون که منو میخواد و از این حرفا
خیلی پشیمونم
نامردی کردم
دلم میخواد بهش پیام بدم ولی میترسم