مجرده 44 سالشه
شوهرمم پدرش رو زود از دست داده خواهرشوهرم چون کار می کرده شده رئیس خونه
هر چی میگی شوهر من عین غلام حلقه بدوش می دوئه
نامزد بودیم مثلا قرار داشتیم بریم آزمایش خون جلو در آزمایشگاه منو رها کرد چون خواهرش زنگ زده بود بیا منو از محل کارم ببر خونه رفت دنبالش دیگه تا تهش رو بخون
مثلا من مریضم تو بیمارستان خواهرش زنگ می زنه بیا بریم قم منو می زاره میره
اینا ادامه داشت تا من رفتم مشاوره و گفتم دیگه زندگی برام نزاشته
شوهرمو توجیح کردن که هر چقدرم که گردنت حق داره ولی خب این زنم مسئولیتش با توعه بهش محبت کن ولی کاراش رو انجام نده
خواهر شوهرم که دید اینطوریه از مادر شوهرم جدا شد رفت مجردی خونه گرفت تمام کارای خونه مادرشوهرم افتاد گردن شوهرم علاوه بر اون شبا تنها می موند که شوهرم مجبور شد تو هفته چند شب اونجا بخوابه الانم دیگه خودش کاری نداره ولی زنگ می زنه مثلا مامان می خواد بره خرید برو مامان پیاز می خواد بدو مامان آمپول داره ببر بزنه مامان دیشب گریه کرده داره دلتنگی می کنه به هر ترفندی شوهرمو از تهران بکشه کرج من شوهرم ده شب در ماه شیفته 5 6 شب خونه مامانش بقیه وقتام تا ساعت 10 12 شب میره سر بزنه این در حالیه که مادرشوهر من از پا افتاده نیست