2733
2734
اونی که خونه خریده (میخواد دعوت کنه )چقدر بیکاره 😐.

بعله...چون الان خودش بارداری چند ماه دیگه زایمان می‌کنه..ممکنه بعدش هم نتونه..اونم با یه بچه..

و اینکه شوهرش دلش میخواد خانوادش بیان

کرونا هم تا یک سال حداقل رفتنی نیست

اونا هم دلشون میخام بیان خونه داداششون و البته کرونا براشون اهمیت ندارد چون خودشون رفت آمد هاشون بر پا بوده.

فقط اسم این ممکنه بد در بره.

در نهایت هم آش خالشه بخوره واسه نخوره پاسخ..امروز نه دو ماه دیگه باید بیان خونش..نمیتونه در خونشون رو مردم بلنده..پس میگه قبل اینکه سنگین تر بشم و بچه بدنیا بیاد از سرش رها بشم

میگم الان برای خونه گرفتن کسی زیادنمیره خیلی کم شده  فرق میکنه با دیدن بچه بازم هرجور صلاح می ...

اره ولی چون رفتم انتظار دارم

انسانها به میزان حقارتشان توهین می‌کنند،به میزان فرهنگشان عشق می‌ورزند،وبه میزان هویتشان به دیگران احترام می‌گذارند!به میزان کمبوهایشان آزارت می‌دهند،هرچه حقیرتر باشند، بیشتر توهین می‌کنند تا حقارتشان را جبران کنند،هرچه هویتشان عمیق‌تر باشد، محترمانه‌تر رفتار می‌کنند...به اندازه‌ی درکشان می‌فهمند و به اندازه‌ی شعورشان،به شما پاسخ میدهند


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به نطر من‌اون خانمی که باردار بوده در این دو‌ماه باید میرفته و اگر نمیتونسته بره باید تماس میگرفته در این‌مدت و عذر خواهی میکرده

و الانم دعوت بشه اون‌خانم‌باردار  و میتونه تو خونش کادو بده به بچه 


اگر این مدت اون بارداره به رو خودش نیورده باشه که  تبریک‌بگه و تماس بگیره بگه نمیتونه بیاد کار بدی کرده

بعله...چون الان خودش بارداری چند ماه دیگه زایمان می‌کنه..ممکنه بعدش هم نتونه..اونم با یه بچه.. و ای ...

پس چاره ای نداره دیگه .باید مهمونی بده 

خدایا مارا به غصه های معمولی مان برگردان...به قسط های عقب افتاده ،ترافیک های طولانی،خیابان های شلوغ، دغدغه های زیاد،هدف های سخت،خستگی های مفرط...به همان روزها که همدیگر را قضاوت میکردیم وبه قضاوت های هم توجهی نمی کردیم.به همان روزها که دنیا اینقدر آلوده نبود،که آلوده بود وحاد نبود ،که آلوده  بود واز آلودگیش نمی مردیم...که دلواپس حال عزیزانمان  بودیم نه جانشان !ما را برگردان به روزهایی که سلامتی اینقدر گریز پا نبود ،که میشد لابه لای همین مشکلات و دغدغه های ریز ودرشت،با خیالی آسوده فنجانی  برداشت ،چایی ریخت ...کنار پنجره ای ایستادودر کمال اطمینان و آرامش نفسی عمیق کشید .که می شد کسی را به آغوش کشید وآرام شد .میشد دستان کسی را گرفت وبدون هراس تمام شهر را قدم زد وغصه ها و درد ها را فراموش کرد .دلمان لک زده برای یک آغوش، یک لبخند ،یک خیال تخت...دلمان لک زده برای یک زندگی آرام و معمولی ...خدایا در آغوشمان بگیر که خسته ایم ...خودت حال زمین را خوب کن 
2731
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز