توعقدم فهمیدم چندروز مونده بود ب عروسیم.
واسه کارای دانشگام باید یچیزی درست میکردم ک فقط پسرخالمبلد بود ب شوهرم گفتم گفت پسرخالت ک بلده ب اون بگو گفتم میدم بیرون گفت ن ب این بگو برات بزنه بهش پیام دادمگفتم وقتی ک برامدرست کرد خودش بهم گفت 😔نمیدونم چی شد اصن ک گفت خیلی معرور بود گفت عروسیتون چ تاریخیه گفتم بهش گفت خوشبخت بشی من نمیام نمیتونم پشت سر ماشین عروس عشقم بوق بزنم گفت چرا ازمن متنفر بودی همیشه من هنگ کردم این حرفارو میزد اخرش فهمیدیم ک هردو بخاطر غرور الکیمون چکاری با زندگیمون کردیم
واسه همین ب استارتر میگم بهش بگه چون بعدا پشیمونی سودی نداره