من دقیقاً دیشب اینجا بودم دوماهه به خاطر بارداری خونه مامانمم دیشب به شوهرم گفتم بیاد دنبالم
وقتی زنگ زدم چنان بغض گلومو گرفت میخواستم وسیله هامو جمع کنم نتونستم
آخرم تو دستشویی گریه کردم همه فهمیدن
نتونستم باهاشون خداحافظی کنم
اصلا نمیدونم چم بود تا خونه خودمون گریه کردم
با اینکه خودم میخواستم بیام خونم
اصلا نمیتونستم حرف بزنم