امسال برادر شوهرم رفت مالزی، مامانش جلو خودمون بهش گفت خودت را تو زحمت ننداز، اونم دو تا تیشرت آورد، خواهر شوهرم هم رفت ترکیه اونم همین کار را کرد،در حالی که ما هر جا میرفتیم کلا یه روز را میگذاشتیم واسه اینا همه چیز سوغات بخریم، حالا ما میخواستیم بریم شمال، خودش و دختر و پسرش دنبال ما راه افتادن، بعد با خنده میگه عوضش دیگه لازم نیست سوغات بخرید، منم حسابی لجم گرفت، گفتم نه این چه حرفیه دیگه دو تا تیشرت که این حرفا را نداره، دیگه هیچ نگفت
رب لا تذرنی فرداٌ و انت خیر الوارثین
خدایا دلم خیلی نی نی میخواهد خیلیییییییییییی
خدایا منو به آرزوی دلم برسون.