همونا که خیلیییی مهربوننن....حرص نمیدن.....غررر نمیزننن...خیلی گلن😁
یارا کوچولو.....تو هنوزم دل اومدن نداری مامان؟ اینجا مگه چقد ترس داره.....ینی ما لایق داشتنت نمی دونی....؟ ما دنیا رو برات گلستون می کنیم....چقد تو پیج های دکتر ها و زایمان هاشون باشم و اشک بریزم....حسرت به کنار اون شوق که پس من کی اون لباس آبی رو تنم می کنم و تو آخرین تکونات و تو دلم میخوری و نیم ساعت بعدش میای بغلم....یارا تو اصلا چه شکلی هستی؟ چشما ت چه رنگیه....رنگه چشای مادرت تو ۲۹ سالگی میشی متمایل به حسرته....یارا دستات ....مث دستای مامان کشیده است.....چال لپ بابات رو صورت قشنگت هست....یارا مامان تو صدای گریه ات چه جوریه؟ چقد آخه انتظار ...یارا اشکام خشک شد بیا......این تن دلش میخواد مهمونش باشی ۹ ماه....این زندگی تو رو می خواد....یارا مامان منتظرم نزار دیگه....یکم دلت با ما باشه با مرام.....دلم برات پر میزنه.....خدایاااا به دادم برس.....یه صلوات مهمونمون کن
همسرت وظیفه نداره کمبود ها و عقده های مالی و عاطفی که خونه پدرت داشتی رو جبران کنه با کمک هم زندگیتون رو بسازید😉💪یه بارم مارو تو پارتی گرفتن به سرهنگه گفتم من سرایدار اینجام خودم باهاتون تماس گرفتم تیپمو نگاه کرد گفت اینو آزادش کنید کلی هم ازم تشکر کرد☺
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دقیقا مشکل خونوادشه و اون نمیدونه هرکس رو چجوری نگه داره. فکر میکنه همیشه من مخالف خونوادشم در حالیک ...
فکرکنم از بودنت برای همیشه مطمئنه براهمین ....مثل خانواده ی شوهری من...خیلی اطمینان داشتن که این پسرشون برای همیشه هس چون محتاجشونه مراقب اون بکز بودن با اونو زن وبچش میرسیدن ...اما غافل از چرخ روزگار خدا همچین بی صدا چوبشون زد که همین پسری وه خیلز مطمئن بودن از بودنش خدا همچین ازشون گرف که الان هم بانورشون نشده ...همین شوهری من که جونشو براشون میداد الان ۷ماهه ازشون جداشده وقطع رابطه کرده اسمشون میاد لعنتشون میکنه چون از خواب بیدارشده یه دفعه ای که زیرپوستی چه بلایی سرش آوردن وچه چیزایی رو ازش بالا کشیدن...بسپار بخدا خودش میدونه چیکار کنه
خواهراا...میشه برای حاجت گرفتن خواهرم یه صلوات بفرستین....😢😢قربونتون برم......💚
فکرکنم از بودنت برای همیشه مطمئنه براهمین ....مثل خانواده ی شوهری من...خیلی اطمینان داشتن که این پسر ...
شوهرمنم دوسالی باهاشون قط کرد و تنها زندگی میکرد. از وقتی با من ازدواج کرد با اونا و اونا با این انقد شیرین شدن . دعا کن شوهر هیچی نفهمم قدر زندگیشو بدونه .
من دیگه نمیکشم بخدا از اعصاب دست وپاهام یه مدته سر میشه😔😔 خیلی میترسم سکته بیاد سراغم
خاموشمو دیگر صدایی ندارم جز یک آه آری افسانه ها همیشه پر ز دروغند