من تو این مسایل خیلی ناراحت میشم
یک فامیلی داشتیم که شغل خوب و زندگی خوب داشت
و تو فامیل بهش میگفتن ترشیده
دختره به معنای واقعی زیبا و ملیح و آروم و باصفا بود
با وساطتت یک نفر با یه آقایی آشنا شد
و بعد با اصرار خانواده خودش و با اینکه دلش راضی نبود ازدواج کرد
این دختر از بعد ازدواج مثل یه گل پژمرده شد و هر باری که ما میدیدمش ، داشت پر پر میشد
چون خیلی آروم و متین بود به کسی چیزی نمیگفت تا این که مریض شد
اینقدر تو دلش درد و غصه ریخته بود که یهو دق کرد و مرد
و اگه طلاق میگرفت الان احتمالا زنده بود و هنوز همون دختر ترشیده خوشحال بود