یکی از دوستام یک دخترو واسه کار معرفی کرد بهم از بچه ها کلاسمون هست همش راجب زندگی ناموفقش حرف زد من گفتم استاپ فقط کار رفتم خونش واسه عکاسی دوربینش شارژ نداشت مدام بچش مزاحم میشد منم ناراحت شدم گفتم میرم خونمون برای چی منو دعوت کردی وقتی اماده نبودی خلاصه.....باهم کنار اومدیم اومدم خونه دلم براش خیلی سوخت چون خیلی مضطربه وافسرده وناراحت به دوستم گفتم کمکش میکنم وقت مشاوره گرفته به رفیقم که اینو معرفی کرده گفتم تو باهاش برو منظور این بود که دلت براش میسوزه تو هم کاری کن دوستم گفت من الان وقتشو ندارم منم از دختره که مریضه فاصله گرفتم ایا مشکلات ادمهای بیمار به ما مربوط من خودم صدتا مشکل دارم از روزی هم که از خونش اومدم همش استرس دارم